سلام
عزيز برادر !!
پيكر املاكي بر نگشته
در كولاك محله برايش يادمان ساخته اند !!
بوي بادام تلخ ... انلاكي
چفيه اي تر براي خود برداشت
صورت يك رفيق را بوسيد
ماسك را روي جاي بوسه گذاشت
داشت انگار روح او مي سوخت
سعي مي كرد تا نفس نكشد
با خودش عهد بست تا آخر
پا از اين قتلگاه پس نكشد
دوبند از چهار پاره اين حقير در باره املاكي است .