داداش محمد سلامپست قبلي رو با اين يكي باهم خوندم هيچي ندارم بگم ، همين نوشتنها و خاطره تعريف كردنها هم من رو شرمنده شهدا ميكنه كجا ديدنشونيه دوستي دارم مدرس حوضه علميه و همسر يه جانباز هست جانباز موذني كه دوتا پاش رو تو جبهه در راه اسلام داده يه بار ازش پرسيدم چي شد كه همسر جانباز شدي ؟؟گفت چرا ميپرسي؟ گفتم ميخوام من هم انتخاب كنم؟ گفت پس بعد اينكه حرفهام رو شنيدي انتخاب كنگفت بيست و هفت سالم بود نيت كردم ازدواج كنم با يه جانباز كه هر دو دستش رو در راه خدا داده باشهتا خدمتش كنم حتي براي خوردن يك جرعه ابهمه مخالف بودند تنها كمكم خدا بود. و داييم، تا جانباز موذني رو پيدا كرديم. خيلي تلاش كرديم بابام راضي نمي شد. يه روز گفتم اخه چرا مخالفيد؟ اومد و گفت دختر دكترا گفتند ايشون بچه دار نمي شن اينو ميخواستي بشنوي؟ من هم با كمال رضايت گفتم اون برگه ازمايش ايشون رو به من نشون بدين تا من مطمئن بشم كه بچه دار نميشم، اينجوري بهتر و بيشتر ميتون به ايشون خدمت كنم.با اين حرفم ديگه بابام حرفي نزد و ما هم ازدواج كرديم. اوايل همه مسخره ميكردند اما الان به قدري اقاي موذني رو خدا عزيز كرده كه هرمشكلي در فاميلمون پيش بياد با مشورت با ايشون رفع مشكل ميشه . گفتم مشكلي ندارين؟ گفت بعضي وقتا ايشون يك ماه تو بيمارستان بستري ميشه زخم نشيمن برميداره چون همش رو ويلچر نشسته. گفتم كارهاش چي ؟ گفت به خدا قسم تو اين چند سال زندگيمون يك بار هم نشده براي حمام يا دستشويي رفتن به ايشون كمك كنم .تمام كارهاشون رو خودشون انجام ميدن
خب حالا چي ميگين؟ ميتوني انتخاب كني؟ هر وقت تونستي بيا تا مشكلات رو برات بگم، ازاون روز تا الان پنج ،شش سالي ميگذره و من نتونستم......همسر جانباز شدن هم هديه اي از جانب خداست مثل خود جانباز شدن كه اين مقام رو به ضعيفي مثل من نميدن. خدا به ههشون صبر بده اونم صبر زينبي . گلزار ميرين ابجي كوچيكت رو فراموش نكني .يا حق