سلام دوست من
من اين نظر را از جايي بسيار دورتر از ايران مي نويسم جايي که در آن دلم خيلي تنگ شده بود تا در مجلس عزاي امام حسين بيايم و عزاداري بکنم به صورت خيلي اتفاقي بلاگ شما را پيدا کردم. از وقتي صفحه بلاگ شما باز شد تا وقتي آن را ذخيره کردم و بستم خيلي گريه کردم . احساس کردم مانند کودکي ام در مسجد محله مان در تهران خيابان 17 شهريور مسجد آشتيانيها براي امام حسين و حضرت رقيه عزاداري مي کنم. فضاي بلاگ شما خيلي ساده و صميمي است اينجا من اصلا جور ديگري بودم موزيک روضه بلاگ شما مثل اين بود که قلب من را از جا در مي آورد. نوشته هاي بلاگ شما من را تا کربلا بردند. با ديدن بلاگ شما خيلي حالم تغيير کرد. مادرم را صدا زدم و پدرم هم آمد و با هم سه نفري خيلي گريه کرديم. پدرم هنوز دارد بلاگ شما را ورق مي زند . مخفي او را مي بينم که قطره هاي اشک خود را با خواندن نوشته هايتان پاک مي کند. خوش به حالتان امام حسين آنجا به شما در ايران خيلي نزديک است نه به خاطر فاصله از نظر جاي شهر کربلا بلکه مي بينم امام حسين خيلي راحت در قلب شما قدم مي گذارد و روي نوشته هايتان نگاه خوبي دارد که اين طور روي من و خانواده ام هم اثر گذاشته و همه داريم گريه مي کنيم.
با احترام خاص به شما مي گويم موفق باشيد چون داريد روي قلب و دل افرادي که بلاگ شما را مي خوانند اثر مثبت مي گذاريد. باز هم به بلاگ شما نگاه مي کنم . دوست دارم براي من اين دفعه از فرزند کوچک امام حسين بنويسيد آخر اسم مادرم رقيه است. وقتي به مادرم مي گويم رقيه کيست ؟ فقط اشک در چشمانش جمع مي شود.و نمي تواند حرف بزند آخر مادر من در اثر يک حادثه تصادف متاسفانه حرف زدن را از دست داد. ما 30 سال است در تورنتو کانادا زندگي مي کنيم . اينجا ايراني زياد است . در زمان ماه محرم براي امام حسين و فرزندان او عزاداري هم مي کنند اما اي کاش مي توانستم يک بار به ايران بيايم و از نزديک در روضه هاي ايران شرکت مي کردم من اينجا درس مي دهم در يک کلاس پيانو. فعلا تمام مي کنم اما دوباره مي آيم ببينم از فرزند امام حسين رقيه چه نوشته ايد. منتظر نوشته هاي زيبايتان هستم.
مريلا صبحي