سلام برادر مهربانم
بازم سه شنبه شب شد و عشق جمكران منو كشوند اينجا .
از وقتي كه راه جمكران رو ياد گرفتم و هفته ها پشت سر هم رفتم جمكران ،دلم هوايي شده .هر سه شنبه ميگم كاشكي يكي منو همراهي ميكرد ،مي رفتم اونجا .ولي خب جور نميشه ، آخه ميگي چيكار كنم ؟
تنها كه نمي تونم راه بيفتم تو جاده ، اونم شب ...
بازم خوش به حالت كه قم هستي مي توني هر وقت دلت خواست بري اونجا
نمي دوني چه صفايي داشت هر هفته يه عريضه مي نوشتم به چه طول و درازي ، نماز مي خوندم و مي اومدم بيرون ، زل مي زدم به گلدسته ها و مسجد ، زير آسمون پر ستاره ي شب ،حس سبكي مثل پرواز ...
هر چند جسما اونجا حضور ندارم ولي روحم همراه با فكر و خيالم راهي ميشه ...
ميري اونجا به آقا بگو ، باران هر چقدر هم بد ، عاشق اينجاست ، بگو اگه گناهي ميكنه و دلت رو به درد مياره ، اما دوست داره ، بي نهايت ...
داداش خوبم تو كه عزيزتري ، بگو دستم رو بگيره ، تا راه رو گم نكنم .
راستي اگر خدا بخواد پنج شنبه ميخوام برم سر خاك شهيد كلارك ،حتما ميام و برات تعريف ميكنم .
التماس دعا . يا علي .