• وبلاگ : زمينيان آسماني
  • يادداشت : زائر شهر قاصدكها...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    امشب يه حال و هواي ديگه اي دارم نمي خواستم بيام اينترنت ولي يه حس عجيبي مي گفت برم. اومدم ديدم برام كامنت گذاشتي خوشحال شدم از اينكه شايد جواب سوالم رو داده باشي شروع كردم به خوندن تو دلم مي گفتم خوشبحالتون كه سعادت داريد ميريد جمكران تا رسيدم به اونجايي كه نوشته بوديد كه............. نميدوني نوشته ات با من چه كرد بغضم تركيد خيلي دوست داشتم بلند بلند بگريم ولي شرايط مكاني اجازه اين عمل رو به من نمي داد پس آروم آروم اشك ريختم دوباره خوندمش دوباره به اونجا رسيدم دوباره بغض دوباره اشك ، نمي دوني قبل از اينكه بيام اينترنت داشتم با خدا حرف مي زدم شكايت روزگار رو مي كردم تا اومدم نوشته ات رو خوندم دارم كم كم با خودم و خدام و آقام بيشتر آشنا ميشم دارم به اين فكر مي كنم كه وقتي بعد از 2 سال به جمكران رفتم روي دلم يه چيزي سنگيني مي كرد از آقام خواستمش وقتي برگشتم خيالم راحت شد كه آقام بهم ميده ولي بخاطر مشكلاتم فراموش كردم كه از آقام چي خواستم ولي حالا ميبينم كه هنوز آقام يادشه كه من چي خواستم ازش.
    قربون آقام برم باورم نميشه كه منو هم دوست داشته باشه واقعا گه گاه دلم هواي اونجارو مي كنه ولي موقعيتش رو ندارم كه برم پس خوشبحالم شده كه آقا به فكر دل من هم هست.
    يه چيزي يادم افتاد اون شبي كه با كاروان به جمكران رفتم يه حس عجيبي پيدا كردم اون شب با دوستايي كه تو كاروان پيدا كرده بودم مي گشتم يه جايي گوشه حياط زير انداز رو پهن كرديمو نشستيم دوستام رفتن وضو بگيرن ولي من همون جا نسشتم تا دوستام بيان يه لحظه تو دلم گفتم بين اين همه آدم يهني كدومشون آقا هست يه لحظه يه حسي به دلم افتاد كه آقام همين نزديكي هاست و دارم منو ميبينه نميدونم باور ميكني يا نه ولي من حضور آقام رو اون شب حس كردم.

    ببخشيد خيلي طولاني شد ممنون كه منو فراموش نكرديد و برا نماز خونديد.
    التماس دعا
    ياحق


    سلام
    مثل هميشه زيبا نوشته اي



    شايد اين جمعه بيايد
    شايد ......
    التماس دعا

    هنوزم انتظارو انتظار است
    هنوزم قلب جاده بي قرار است
    هنوزم خواب مي بينم به شبها
    همان مردي که بر اسبي سوار است
    همان مردي که آيد جمعه روزي
    و اين پايان رنج انتظار است