سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش جز به پرهیزگاری پاکیزه نگردد . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چاه عریضه

امروز حال موندن توی سالن ورزشی رو نداشتم . برای همین هم سالن رو سپردم به خدمتگزار سالن و راهی شدم. گفت کجا میری ؟ گفتم دوباره پرسیدی؟ جای همیشگی تو که خوب میدونی . التماس دعایی گفت و راهی شدم .  دوربین رو با خودم بردم تا دست خالی بر نگردم . رسیدم. اینجا جمکرانه .اینجا جاییه که یه دنیا دل دنبالشه. جائی که هر چی ازش بگم کم گفتم.دست قضا و قدر منو آورد کنار چاه عریضه . چاهی که اعتقاد بر اینه که هر کی حرفای دلشو بنویسه و بندازه تو چاه آب زلالی که هنوز منشاء و مقصد اون معلوم نیست اونو میرسونه دست آقا. دیشب بارون زیادی باریده بود هوا کمی سرد بود اما هیچ کی اینجا سرما رو حس نمی کنه. چاه با نرده مخصوصی محافظت می شد. نخهای سبز دخیل بسته شده به پنجره چاه آدمو یاد ینجره فولاد می انداخت . نخهای سبزی که انگار هر کودوم با گره ای خودشون گره زندگی ما رو از تعلقات دنیوی باز کرده بودند من که یاد مقام آقا ابالفضل العباس(ع) و نخ سبز افتادم نخ سبزی که گره اونو دستانی زده بودند که همیشه دست به دامان  قمر بنی هاشم اند.جمعیتی که گرد چاه حلقه زده بودند هر کودوم با یه تیکه کاغذ باآقاشون حال می کردند چند تا عکس گرفتم.یه جوون تو فکر بود که چی بنویسه. باور کنین اگه روی صورتش زوم میکردم می شد قطرات اشکهاشو که با زلال بارون روی صفحه کاغذ می لغزیدند دید.اگه امتداد نگاهشو دنبال میکردی می تونستی برسی به یه نخ سبز نخی که همه وجودشو با اون گره زده بود.کمی اون طرف تر یه نوجوون با دوستاش نشسته بود دوستاش می نوشتند و اون زل زده بود به چاه عریضه. خدایا تو چه فکری بود نزدیکش اومدم گفتم تو چه فکری؟ گفت  : ((موندم چی بنویسم از امتحان انشاء هم سخت تره این امتحانیه که کسی اونو می خونه که به همه نمره بیست میده به همه  )).بعد بلند شد یه عکس از جیبش در آورد و با یه سوزن ته گرد زد به کنار کاغذ و روی اون یه چیز نوشت کنجکاو شدم گفتم میشه بدونم چی نوشتی؟ نگاه معنی داری کرد و گفت ))  :    نوشتم آقا این عکس بابامه من فرزند شهیدم  منو دعا کن همین.)) قلبم آتیش گرفت داغ شدم با خودم گفتم یه دنیا حکمت و عرفان تو این 10 کلمه قرار داره.کنار دیوار پدری با فرزند نوجوونش اومده بود پدر می نوشت و پسر نگاهش به چاه عریضه بود شاید با خودش می گفت خدایا یعنی ممکنه آقا حرفای دل بابای منو بخونه؟ ممکنه؟ ..... به طرف چاه اومدم پیر مردی با موها و محاسن سفید سر بر چاه گذاشته بود و می نالید شاید با خودش می گفت : (( آقا قربونت برم کودکامون نوجوون شدن...نوجوونامون مرد شدن.... مردامون پیر شدن..... پیرامون زیر خاک رفتن.... نمی خواهی بیایی؟ ))  به سمت حرم رفتم بی اختیار نیم نگاهی به گنبد فیروزه ای رنگ انداختم قطرات بارون اونو نوازش میدادن حیفم اومد عکس نگیرم . برگشتم  آخر سر هم به یادگار از کوه نیایش یه عکس گرفتم کوهی که قول نشون دادن عکس اونو به چند تا از دوستانم داده بودم این کوه دقیقاً شبیه نیم رخ صورت انسانی هست که رو به آسمون قرار گرفته..................جای همتون خالی اینم بگم من هر موقع میام اینجا به نیست همه اونایی که دلشون پر میزنه که گنبد فیروزه ای رنگ جمکرون چشماشونو نوازش کنه دو رکعت نماز امام زمان (عج) می خونم. فعلاً یا حق

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 87/4/21 :: ساعت 11:21 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]