سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس ادعا کند که به انتهای دانش رسیده است، نهایت نادانی خود را آشکارساخته است . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» یه سر سوزن یاد شهدا ...........

مدتی بود که دلم دستم رو کمک نمی کرد چرا نمی دونم. هر وقت می خواستم از شهدا بنویسم  کفگیر می خورد به ته دیگ و هیچی نصیبم نمیشد. امروز اربعینه سالار شهیدانه  داشتم توی فایلهای تصویری عکسهای دفاع مقدس رو مرور میکردم. با دیدین هر عکس دلم  میریخت پائین. هر کودوم با نگاهشون به دلم آتیش میزدن عکسی بود از یه بسیجی که پشت لباسش نوشته شده بود:(( میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم)) عکس بعدی متعلق بود به سردار شهید مهدی زین الدین زل زده بود توی چشام هر کاری کردم برم عکس بعدی رو ببینم نتونستم انگار دستمو گرفته بود و منو میخکوب کرده بود  چی می خواست به من بگه؟ چه نگاه نافذی چه چشمای قشنگی چه ابروهای کمونی چه جاذبه ای خدای من اینا  در تو چی دیدن که  همه هستی و زندگیشونو پشت سر گذاشتند؟ انگار آقا مهدی میگفت : محمد یاد شهدا اونم گه گاهی با ریختن چند قطره اشک خالی به درد نمی خوره. اشک باید با معرفت باشه و گرنه اشک بی معرفت جز مقداری املاح و هاش دو او  و سدیم چیز دیگه ای نیست.اشک با معرفت از دلی سرچشمه میگیره که اول خودشو بشناسه- بعد شهدا رو .

(( اشک بی معرفت آب چشم است... اشک با معرفت تیغ خشم است))

رفتم سراغ عکس بعدی  با دیدن این عکس نمی دونم که چی شد دلم داغ شد و حرارتش رو چشمام لو دادن. عکس متعلق به دو بسیجی بود که یکیشون سرشو گذاشته بود روی شونه اون یکی و هردو به خوابی آرام فرو رفته بودن خوابی  که عین بیداری بود. خوابی که لالایی اونو تیر و ترکش براشون زمزمه کرده بودند. . نتونستم طاقت بیارم .بلند شدم راه افتادم به سمت گلزار شهداء. در بدو ورود به شهید والا مقام مهدی زین الدین عرض ادب کردم . بعد رفتم سر قبر خودم. تعجب نکنید منظورم قبر بسیجی هست که همه مشخصاتش عین منه  برای خودم یه فاتحه خوندم یه کم اروم شدم میدونین چرا آخه شهدا که نیازی به فاتحه ما ندارند ما در اصل برای خودمون فاتحه می خونیم تا دلمون آروم بگیره. در همین لحظه سایه ای رو کنارم حس کردم پیر زنی بود سلام کردم و بلند شدم . جوابمو داد صداش خیلی خشته بود حتی خسته تر از زانو های ناتوانش. نشست کنار مزار مطهر محمد رنجکش با یه شیشه گلاب سنگ مزار رو شست بعد یه دونه شمع از تو کیفش در آورد و بالای مزار روشن کرد .خواستم بپرسم مادر این قبر متعلق به کیه؟ که سئوال پیر زن از من همه چیز رو برام روشن کرد و آسمون روشن رو برای من تاریک. (( مادر همرزم محمد  من بودی؟))موندم چی بگم زبونم قفل کرده بود.بالاخره گفتم نه مادر  من گه گاهی میام و عرض ادب میکنم.گفت: ((‏من همین یه گل رو داشتم خدا به من همین یه فرزند رو داده بود که اونم فدای علی اکبر حسین کردم )) مفاتیح رودر آورد و شروع کرد به خوندن زیارت اربعین. خواستم برم. ازشون اجازه گرفتم گفتم مادر اجازه مرخصی میدین؟ دعا خوندنشو قطع کرد و گفت:(( ببخشین اسم شماچیه؟)) خدای من چی جوابشو میدادم؟ چرا من امروز اومدم اینجا. گفتم مادر من هم نام فرزند شما هستم . برای همین هم علاقه خاصی به این مزار دارم.اشک تو چشماش حلقه زد.یه قطره اشک از کنج چشمای بی فروغش قل خورد و افتاد رو سنگ مزار.قطره اشکی که مثل سیل خروشان دل منو با خودش برد. گفتم مادر معذرت می خوام ناراحتتون کردم. گفت : (( نه مادر تو هم مثل محمد منی)) ازش خدا حافظی کردم.دلم نمی اومد برم اما باید میرفتم  موقع رفتن چند بار بر گشتم دیدم همینجوری داره منو نگاه میکنه و اشک میریزه......... خدایا امروز با من چی کردی..........



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 85/12/19 :: ساعت 4:52 عصر )

»» محرم و دو کوهه...............

وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. دو کوهه قطعه ای از خاک کربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. کسی می گفت کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی که میان او و کربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، کو محرم اسرار؟

 

هر که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این که حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگویم در جواب این که چرا داستان کربلا کهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، که جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی که درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان که امام داشت، زیستنی آن سان که امام زیست .

حسینیه شهدا نیز اکنون در جست وجوی گم کرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید،  از آنان که در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 85/10/29 :: ساعت 3:6 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]