جنگ نرم مترادف اصطلاحات بسیاری در علوم سیاسی و نظامی است. در علوم نظامی از واژه هایی مانند جنگ روانی یا عملیات روانی و در علوم سیاسی از واژه هایی چون براندازی نرم، تهدید نرم، انقلاب مخملین و اخیرا به واژه انقلاب رنگین برای تبیین این اصطلاح استفاده میشود.
گاهی به جای جنگ از واژه های تهدید یا قدرت نیز استفاده می شود، ولی در نهایت هر دوبه یک مفهوم ختم می شوند. نظریه جنگ نرم طی دهه های اخیر وارد ادبیات سیاسی شده است و "ژوزف نای" از اندیشمندان معاصر معتقد است، مبنای قدرت سخت یا جنگ سخت بر "اجبار" و مبنای قدرت نرم بر "اقناع" است، او برخلاف بعضی از صاحب نظران، اقتصاد و دیپلماسی را در زیرمجموعه قدرت سخت قرار داده و تنها از رسانه بعنوان قدرت نرم نام می برد.
اعتراضهای صورت گرفته و نقش مهمی که سازمانهای غیردولتی به ویژه سازمانهای فعال دانشجویی در سازماندهی مقاومت مسالمتآمیز ایفا میکنند، این رویدادها را برجستهتر نشان میدهد.جنگ روانی پیشینه ای بسیار طولانی دارد؛ چرا که انسانها برای تحت تأثیر قرار دادن طرف مقابل به شیوهها و ترفندهایی متوسل میشدند، اما اصطلاح جنگ روانی در جنگ جهانی دوم در آمریکا و اروپا رواج یافتاهداف اجرایی از جنگ نرمهمان طور که اشاره شد، جنگ روانى جدید عملى سازمان یافته و برنامه ریزى شده پدیده اى همیشگى و پیوسته است که اختصاص به مقطع زمانى خاصى ندارد. با توجه به این مسأله مى توان اهداف جنگ روانى را در یک تقسیم بندى به اهداف سیاسى و اهداف نظامى و در تقسیم بندى دیگر، آن را به اهداف و مقاصد استراتژیکى و مقاصد تاکتیکى تقسیم نمودبا توجه به این که ماهیت اصلى عملیات روانى به اعتراف خود آمریکایى ها عبارت است از تلاش براى تأثیرگذارى بر افکار، احساسات و تمایلات گروه هاى دوست، دشمن یا بى طرف مى توان تا حدودى به برخى از مهمترین اهداف جنگ روانى پى برد:- تأثیرگذارى شدید بر افکار عمومى جامعه مورد هدف از راه طرح جنگ نرم و با ابزار خبر و اطلاع رسانى هدفمند و کنترل شده که نظام سلطه همواره از این روش براى پیشبرد اهداف خود سود جسته است و البته موفقیت هایى هم در این زمینه داشته است.- ترساندن از مرگ یا فقر یا قدرت خارجى سرکوبگر و پس از آن دعوت به تسلیم از راه پخش شایعات و دامن زدن به آن براى ایجاد جو بى اعتمادى و ناامنى روانى.- اختلاف افکنى در صفوف مردم و برانگیختن اختلاف میان مقام هاى نظامى و سیاسى کشور مورد نظر در راستاى تجزیه سیاسى کشور.- اشاعه بذر یأس و نومیدى درمیان مردم و بویژه نسل جوان به منظور بى تفاوت کردن آنها نسبت به کشور خود و تحولات احتمالى آتى. - کاهش روحیه و کارآیى رزمى ( در زمان جنگ نظامى). - ایجاد اختلال در سامانه هاى کنترلى و ارتباطى کشور هدف.- تبلیغات سیاه (با هدف براندازى و آشوب) به وسیله شایعه پراکنى، پخش تصاویر مستهجن ، جوسازى از راه پخش شب نامه ها و ... - تقویت نارضایتى هاى ملت به دلیل مسائل مذهبى، قومى، سیاسى و اجتماعى نسبت به دولت خود به طورى که در مواقع حساس این نارضایتى ها زمینه تجزیه کشور را فراهم کند.- تلاش براى بحرانى و حاد نشان دادن اوضاع کشور از راه ارائه اخبار نادرست و نیز تحلیل هاى نادرست و اغراق آمیز که مقام معظم رهبرى نیز در دیدار اخیر اعضاى مجلس خبرگان با ایشان به آن اشاره داشته و آن را در راستاى خط تهاجمى دشمن توصیف کردند.با توجه به تمام مطالبى که گفته شد، ضرورت مقابله جدى با جنگ روانى دشمن به شیوه هاى سخت افزارى و نرم افزارى بر کسى پوشیده نمى ماند. اما در این میان وحدت استراتژیک تمام نهادهاى کشور براى پاسداشت تمامیت ارضى نیز مقدمه اى لازم براى خنثى کردن جنگ روانى دشمنان است.
برگرفته شده از : سایت تبیان
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 89/11/25 :: ساعت 7:31 صبح )
بابا! سلام، تعجب می کنم که امشب یادم کرده ای... خوش آمدی.
آهسته با تو حرف می زنم... آخر می دانی عمه و بچه ها ناراحت می شوند. طاقت نمی آورند.
بابا، حال ما خوب است، جایمان هم راحت است. نگران نباش... میدانم که می دانی فقط دلم به غیر از تو برای برادرانم علی اصغر علی اکبر و عمویم عباس خیلی تنگ شده است.
یادت هست روز آخر دیدارت چه اتفاقی افتاد؟ می دانم که یادت هست. آن روز اول از شکاف خیمه، نگاهم کردی، بعد لبخند زدی و وارد خیمه شدی. کنارم نشستی و آرام موهایم را نوازش کردی. بعد هم صورتم را بوسیدی و رفتی...
تا حالا نگفته بودم، اما الان می گویم که آن روزها همه اش خواب مدینه را می دیدم خوابهایم عجیب بودند. گاهی خواب می دیدم کنارم نشسته ای و من به چشمهایت نگاه می کنم و تو لبخند می زنی و من، هی برایت ناز می کنم و آرزو می کنم خدا بابای خوبی مثل تو را برای من نگاه دارد...
بابا ... انگار که این تو نیستی... این "سر" را می گویم.بابا چرا دندانهایت شکسته اند؟ چرا پیشانی ات زخم برداشته است؟ این قطره اشک کنار چشمانت چیست؟ چراموهایت سوخته اند؟ مگر تورا در آتش انداخته اند؟ آخر چطور باور کنم؟ شاید خدا شبیه تو را برای من آفریده.
بابا! اینجا خیلی تاریک است. بابا از دیروز تا حالا غذا و آب زیادی نخورده ام، آن را نگه داشتم تا بیایی و با هم و با عمه و بچه ها دور یک سفره بخوریم. به همه ما یک لقمه می رسد. دیشب هم تا نزدیکی های صبح منتظرت بودم. چشمم به در خرابه خشک شد، اما تو نیامدی...
بابا ... یادم هست روز اولی که وارد شام شدیم، زنی به خرابه آمد و می گفت نذر دارد. نان و خرما آورده بود. نذر کرده بود که... یعنی خودش می گفت توی خانه ای زندگی می کرده که دختری داشته اند به نام زینب درست همنام عمه. می گفت نذر کرده تا روزی که دوباره زینب را ببیند به مسافران غریبی که از راه می رسند نان و خرما بدهد.
بابا! ... نمی دانم چرا عمه گریه کرده و زن نگاهش می کرد. عمه فقط گفت: "ام حبیبه" حق داری مرا نشناسی... این را گفت و رشته ای از موهایش را از زیر مقنعه اش بیرون آورد و رو به ام حبیبه گرفت. نمی دانی چقدر تعجب کردم. تا آن روز ندیده بودم... بابا موی عمه سپید شده بود....
ام حبیبه عمه را بغل کرد و با قطرات اشکش می گفت: فدایت شوم الهی زینبم! ... خانمم چرا پیر شدی؟ چرا قدت خمیده شده؟ پس حسینت کجاست؟ و عمه فقط سر تو را که روی نیزه بود، نشان داد.... می خواستم فریاد بزنم اما بغض امانم نداد.
بابا امشب خیلی دلم گرفته... الان که سر تو را در بغلم گرفته ام بهترین شب زندگی ام است.بلندترین شب سال می دانم که تو می آیی. امشب هم که زخم های پایم بیشتر از هر شب درد می کنند و چشم هایم تار شده اند و این سر را در بغلم گرفته ام.
بابا! چشم هایم سنگین شده اند. تو را قسم به زخم پهلوی مادر بزرگ وقتی از سفر آمدی و خواستی که دیگر تنهایم نگذاری بیدارم کن، حتی اگر خواستی بروی باز هم بیدارم کن و بعد برو. قول می دهم با خداحافظی ام معطلت نکنم. قول می دهم. اگر هم امشب نمی آیی پیشم، پس به خوابم بیا......... بابای خوبم.
برگرفته از کتاب: "بازی آینه ها" نوشته "سیدمحمد سادات اخوی"