آقا جان یابن الحسن.......
بهار را هم بی تو نمی خواهم بهار بی تو زمستانیست سخت و جانفرسا
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 91/12/30 :: ساعت 5:59 عصر )
زیارت عاشورا ، زیارت انسانیت محض است .
طعم زیارت عاشورا حس ناب انسان بودن است .
همه جای زیارت عاشورا نقطه اوج است زیرا این عبارات و کلمات حماسی از روح زیبایی سرچشمه گرفته است
که فراز و فرودی ندارد بلکه همیشه در اوج احساس و شعور قرار دارد.
زیارت عاشورا به یک معنی مقدمه و موخره ندارد بلکه ........................
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 91/12/28 :: ساعت 6:19 عصر )
شانس من چراغ قرمز شد و مجبور شدم صبر کنم مدت زمان کمی که برای ما ملت معمولاً یک عمر می گذره .آقا یه بسته بیسکویت بخر. صدای خسته دختر بچه ای بود که از قرمز بودن چراغ استفاده کرده بود. نگاهش یه جوری بود حدوداً 7 سالش می شد.دستهاش از همین سن پینه بسته بود روسری کهنه و رنگ و رو رفته دمپایی های تا به تا و پاره لباس وصله داراما نگاه مهربونش که تا ته ته دل رو می لرزوند.یه بیسکویت ازش گرفتم و هزار تومن بهش دادم گفت آقا اینم 700 تومن بقیه اش گفتم برای خودت گفت من گدا نیستم باید بگیری بابام گفته از کسی صدقه نگیرم. گفتم بابات چکار می کنه؟ گفت بابام کارگز بنایی بوده از داربست افتاده قطع نخاع شده من و 2 تا داداش هام کار می کنیم سعید دستمال کاغذی می فروشه اصغر هم با یه مرغ عشق فال می گیره .اینو گفت و رفت سراغ یه ماکسیما یکی دو بار زد به شیشه راننده نیم نگاهی کرد و مجدداً با بغل دستیش مشغول حرف زدن شدو محلی به دختر بچه نذاشت 10 ثانیه مونده بود تا چراغ سبز بشه هنوز حواسم به حرفهای دختر بچه بود صدای بوق ممتد ماشینهای پشت سرم منو به خودم آورد. راه افتادم نمی دونم چی شد که بغض راه گلومو بست.خدایا خیلی کارت درسته قربون جلال و جبروتت برم آخه چرا..............................
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی نان جوین آلوده در خون
جنس نوروز انگار در حاشیههای شهر فرق میکند،
اینجا کسی نمیداند چند روز به عید مانده است.
در حاشیه شهر به دور از دود و بوق ماشینها، میتوانی مردمان فقر زده را ببینی که
لباسی را که دیگران چندین بار پوشیدهاند یا از آن خسته شدهاند میشود لباس سال نوی آنها............
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 91/12/25 :: ساعت 7:31 عصر )
مدتی است از حسین و عباس ننوشته ام
چند صباحی است دیگر حس می کنم درنوشته هایم بوی عطش به مشام نمی رسد.
دلم بهانه گرفته بود که بار دیگر از عباس بنویسم. و این آمد............
"بـــِسّـــمِ رَبِّ الحــُســَیــن"
فـکـرش را بـکـن، مـیتـوانـسـت عـَلَـم را روی زمـیـن بـگـذارد..
اَمــان نـامـه را بـردارد..
و چـشـمـانِ اهـلِ خـیـمـه را پـُر از آب کـنـد...
حـتـی مـویـی از سـرِ دسـتـانـش کـم نـمـیشـد...!!
آن وقـت فـقـط کــــــــــــربـلا، جـایـی بـه نـامِ بـیـنُ الـحـرمِـیـن کـــم مـیداشـت...
امــــّا...
وحـشـت گـرفـتـه بـود، تـمـامِ وجـودِ اعـضـایِ زمـیـن را...
و خــون مــیـگـریـسـت آسـمـان
عـشـق را کـشـتـه بـودنـد...
فـرشـتـگـان گـریـه مـیـکـردنـد...
کـسـی نـبـود صـدایِ کـودکـان را بـشـنـود،
گـریـه شـان را بـبـیـنـد..
آرامـشـان کـنـد،
قـیـامـت بـود... عـــاشـــورا...
صـَّلَ اللهُ عـَلَـیـکَ یـا ابـا عـبـدالله..