سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا، بر دشمنان یکدیگر تنگ است . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» به یاد بسیجی مرحوم ابوالفضل سپهر

ابوالفضل سپهر متولد 15 خرداد 52 بود. در نوجوانی و در اثر سانحه ای پدر خود را از دست داد و در کنار تحصیل مشغول کار شد. او در این مدت در چند فیلم و سریال هم، بازی کرد. در سال 77 در اثر همنشینی با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستی های بی شمار در حفظ دست آوردهای شهدا، دست به قلم برد و اولین شعرش را نوشت اما هنوز تصمیم به چاپ شعرهایش نگرفته بود تا اینکه در ملاقاتی با همسر شهید همت، بنابه اصرار دوستانش شعری را خواند که درباره ازدواج شهید همت بود. بعد از خواندن این شعر و اصرار همسر شهید همت، سپهر تصمیم به چاپ اشعارش گرفت. اما شرط چاپ اشعارش این بود که مقدمه ای بنویسند، حداقل 30 صفحه ای، در آن همه حرف های دلش را بزند. او ابتدا اشعارش را در ماهنامه فکه چاپ کرد و در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهدا نیز شرکت می کرد و اشعارش را می خواند و برای اینکه بیشتر دردل شنونده اثر کند زبان محاوره ای را برگزید. هنوز مدتی نگذشته بود که سراینده شعرهای «اتل متل»، کلیه هایش را از دست داد و روانه بیمارستان شد ابوالفضل سپهر سرانجام در روز سه شنبه 28 شهریور 83 درگذشت.

                                                                                   
    مجموعه شعرهایش در کتابی به نام «دفتر آبی» چاپ شده است و همان طوری که خودش می خواست.
    مقدمه این کتاب مطلبی است با عنوان «فرشته پلاک طلایی می خواهد» .شعرهای این شاعر بسیجی در هر محفلی قرائت می شد. او در قطعات خود مظلومیت شهدا و خانواده های شهدا و جانبازان را به تصویر می کشید و اشک را میهمان چشم ها می کرد. سرانجام این حماسه سرا در سال 1383 و شب ولادت حضرت اباعبدالله(ع) پس از یک دوره بیماری سخت دعوت حق را لبیک گفت.
    

مرحوم سپهر از جمله اشخاصی بود که با اطرافیانش متفاوت بود، امرار معاش اش جنگ و جهادش، عشق و عرفانش، شعر و نوشته اش و... زندگی کردنش؛ از همان آدم هایی که فکر می کنی خیلی عادی و معمولی هستند؛ اما بعد متوجه می شوی این قدر معمولی بودن، اصلامعمولی نیست! آدم باید تکلیفش با زمین و آسمان روشن باشد. بداند کیست، چیست، کجاست؛ اگر یک بیت شعر گفت؛ منتظر جایزه نوبل نباشد، اگر چیزی نوشت خودش از خودش مصاحبه مطبوعاتی نگیرد.
    عجیب ترین ویژگی آدم هایی مثل مرحوم سپهر همین عادی بودنشان است، آدم ادای هر چیز را می تواند دربیاورد غیر از ادای عادی بودن .
    در کل می توان گفت مرحوم سپهر با همان زبان ساده، بی آلایش و بی تکلف خود به نوعی تشخص زبانی رسیده و در جای جای این آثار می توان چهره متواضع، روح متعهد و انقلابی احساسات رقیق و... شاعر راوی را احساس کرد. (و این موضوع به هیچ وجه تعارف و شعار نیست مخصوصا وقتی دقت داشته باشیم که شاید بسیاری از شاعران حرفه ای تر این روزگار، حتی در سومین و چهارمین اثرهای منتشر شده خود نیز هنوز به زبان فکری و شناسنامه دار خود نرسیده اند- اگرچه حتی بگوییم چنین شناسنامه ای در مورد مرحوم سپهر خیلی هم مجلل نیست، اما هست.) روحش شاد باد.


   آی دونه دونه دونه
نون و پنیر و پونه
قصه بگم براتون ؟
قصه ای عاشقونه؟
یه وقت نگین دروغه
یه وقت نگین که وهمه
اون که قبول نداره
نمی تونه بفهمه
بریم به اون فصلی که
اوج گرمی ساله
ماجرای قصه مون
داخل یک کاناله
کانالی که تو این دشت
مثل قلب زمینه
دورو بر این کاناله
پر از میدون مینه
یک کانال که تو این دشت
مثل قلب زمینه
دور و بر این کانال
ببین چه دلنشینه
اون یکی پا نداره
روی زمین افتاده
اون یکی رو ببینین
چقدر قشنگ جون داده
رنگ و روی اون یکی
از تشنگی پریده
همون که روی پاهاش
سر دو تا شهید ه
اونجا که نوزده نفر
کنار هم خوابیدن
ببین چقدر قشنگن
تمامشو ن شهیدن
یکی ازش خون میره
ببین چقدر آرومه
فکر می کنم که دیگه
کار اونم تمومه
مجتبی پا نداره
سر علی شکسته
مجید دمر افتاده
کریم به خون نشسته
گلوله و گلوله
انفجار و انفجار
پاره های بچه ها
قاب شده روی دیوار
هر جا رو که می بینی
دلاوری افتاده
هر جا جگر گوشه
یه مادری افتاده
حالا تو بهت این دشت
میون فوج دشمن
از اون همه دلاور
فقط رضا بود ومن
آی قصه قصه قصه
اتل متل تو توله
خمپاره و آرپی جی
نارنجک و گلوله
صورت مهدی رفته
مصطفی سر نداره
رضا نعره می کشه
خیز برو خمپاره
این جمله توی گوشم
مونده واسه همیشه
التماس رضا رو
فراموشم نمیشه
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن ؟
یاور دو به گوشم
بچه ها قیچی شدن
کربلا کبوترا
از تو قفس پریدن
ما اذوقه نداریم
مهمونا مون رسیدن
کربلا جون به گوشی ؟
جواب بده برادر
بی سیم اینطور جواب داد :
الو به گوشی یاور؟
چیزی نداریم که تا
سر سفره بذاریم
یاور دو به گوشی؟
دیگه غذا نداریم
رضا منو نیگا کرد
صورتشو تکان داد
بغضی کردشو بی سیم
از توی دستش افتاد
عجب کربلا ئیه
نشون به اون نشونه
عطش نعره می کشه
پنج روز ه تشنه مونه !
پنج روزه که می جنگیم
کشته می شیم می میریم
بی سیم میگه : عقبگرد
ولی عقب نمی ریم
رضا تشنه و زخمی
زیر نور افتاب
من از پی گلوله
دنبال یک قطره آب
هیچی پیدا نکردم
خسته شدم نشستم
برای چند لحظه ای
هر دو چشمامو بستم
دیدم که توی باغی
شهیدامو ن نشستن
می خندن و می خونن
درهای باغ رو بستن
چه باغ با صفایی
درختها از جنس نور
نهر هایی از عسل
کاخ هایی از بلور
عجب باغ بزرگی
چه باغ رنگارنگی
پر از صفا پر از عشق
عجب باغ قشنگی
بالهای ملائک
روی دست بچه ها
جام هایی از شراب
توی دست بچه ها
من و رضا از بیرون
توی باغ رو می دیدیم
صدای بچه هارو
اینجوری می شنیدیم
آهای آهای بچه ها
اینجا عجب حالیه
بچه ها هستن ولی
جای شما خالیه
صدا پیچید تو عالم
صدا رو میشنیدم
یهو با یک صدایی
از توی خواب پریدم
رضا نعره می کشید
آهای آهای بسیجی
تانک ها دارن می رسن
بدو بدو آر پی .جی
تانک بعثی خودش رو
پشت کانال رسونده
نعره کشیدم رضا !
گلوله ای نمونده
رضا سرش رو با بغض
رو ی سجده میذاره
خشابی تو دستاشه
دستو بالا میاره!
انگار داره جون میده
می زنه زیر گریه
خشابو نشون میده
میگه ببین خدایا
روحیه ها عالیه
ولی چکار باید کرد ؟
خشابمون خالیه
صداش یهو بند میاد
توی دست یک شهید
عینهو یک معجزه
یه گوله آر پی جی دید
رو به سوی اون شهید
خندید وسر تکون داد
یواشی گفت مرتضی
گلوله رو نشون داد
حرف اونو گرفتم
نگاهشوفهمیدم
جون تازه گرفتم
سوی شهید دویدم
و ناگهان صدایی
صدای سرد سوتی
و ناگهان خمپاره
و ناگهان سکوتی
رضا یهو نعره زد
بی شرفا اومدن
ماسکو بذار مرتضی
که شیمیایی زدن
سینه ام پر از آتیش شد
چشمامو هم گذاشتم
اومد یه شیمیایی
ماسک ولی نداشتم
لبخند زدم وگفتم
ماسک نداریم رضا
نعره کشید حرف نزن
نفس نکش مرتضی
چفیه تو آب بزن
حمله شیمیاییه
گفتم داری جوک می گی
قمقمه ها خالیه
رضا پرید ماسکشو
گذاشت رو صورت من
نعره کشیدم رضا
ماسکتو خودت بزن
خندید و گفت مرتضی
برادرم بی خیال !
من رو گذاشتش رو رفت
رفتش بالای کانال
نفهمیدم چه چیزی
قلب اونو می آزرد
نفهمیدم واسه چی
پیرهنشو در اورد
رضا نعره می کشید
بی شرفا با شمام
کانال هنوز مال ماست
بیاین بیاین من اینجام
دو شکارچی از روی تانک
اونو هدف گرفتش
کار رضا تموم بود
نعره کشید و گفتش
بیاین بیاین من اینجام
گردان هنوز روی پاست
بیاین بیاین ببینین
کانال هنوز مال ماست
گلوله های دوشکا
هزا ر هزار ده هزار
رضا دوید سوی تانک
و ناگهان انفجار......
فضای توی کانال
زدود و گاز پر شد
هیچی دیگه ندیدم
نفهمیدم چطور شد
خلاصه که تو کانال
اون روز عجب حالی بود
آهای غنیمت خورا
جاتون عجب خالی بود
یه وقت نگین دروغه
یه وقت نگین که وهمه
اونکه قبول نداره
نمی تونه بفهمه
قصه فرود نداره
فراز قصه اینه
گلوله آرپی جی
هنوز روی زمینه
هر کی می خواد خدافظ
هر کی می خواد بمونه
باید تموم عالم
این حرفها رو بدونه
باید اینو بدونه
گردان هنوز روی پاست
هنوزم که هنوزه
قلب زمین مال ماست
آهای آهای با شمام
گردان هنوز روی پاست
هنوزم که هنوزه
قلب زمین مال ماست !
 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 87/12/13 :: ساعت 10:0 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]