مدتی بود که تلاش بچه های تفحص زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار صوتی مربوط به مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. نا خود آگاه اشک بچه ها جاری شد. بعد از آن حرکت کردیم. در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم. یکدفعه متوجه استخوان یک بند انگشت شدم. با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست.
با فریاد بچه ها را صدا زدم. با ذکر (یازهرا) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملاً نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود.
با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده بود:
«می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...»