نمی دونم میگفتند سپهر بسیجیه. شعرهاش نمیدونم واقعا شعره یا نه اما حرفاش یه جوری بود. حرفاش بوی درد میداد . درد رو هم از هر طرف بنویسی درده................
کسانی که هم سن و سال من هستند حتماً ابوالفضل سپهر را خوب به یاد دارند. پسر مظلومی که در سریالهایی که در زمان کودکی مان پخش میشد بازی می کرد و در بیشتر اوقات نقش یتیمی را داشت که مجبور بود در تعمیرگاهها کار کند تا هزینه خود و خانواده اش را بدست آورد. اما عجیب اینکه داستان واقعی زندگی او هم اینگونه بود. او که متولد 15 خرداد 1352 بود در نوجوانی و در اثر سانحه ای پدر خود را از دست داد و در کنار تحصیل ، مشغول کار شد . او در این مدت در چند فیلم و سریال هم بازی کرد . در سال 77 در اثر نشست و برخواست با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستیهای بیشمار در حفظ دست آوردهای شهدا ، دست به قلم برد و اولین شعرش را نوشت اما هنوز تصمیم به چاپ شعرهایش نگرفته بود تا اینکه در ملاقاتی با همسر شهید همت ، بنا به اصرار دوستانش شعری را خواند که درباره ازدواج شهید همت بود :
آهای آدم بزرگا / این ماجرا رو دیدین ؟ / آهای آهای جوونها / این قصه رو شنیدین / یه روزی روزگاری / یه پلوون عاشق / رفت به خواستگاری/ دخت ماه و شقایق / پدر می گفت پهلوون / تو این روز بهاری / قول میدی که هرگز / او نو تنها نذاری ؟ / پهلوونه مکثی کرد / چشماشو به زمین دوخت / انگار جوابی نداشت / انگار دلش خیلی سوخت
بعد از خواندن این شعر و اصرار همسر شهید همت ، سپهر تصمیم به چاپ اشعارش گرفت . اما شرط چاپ اشعارش این بود که مقدمه ای بنویسد حداقل 30 صفحه ای و در آن همه حرفهای دلش را بزند . او ابتدا اشعارش را در ماهنامه فکه چاپ کرد و در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهدا نیز شرکت می کرد و اشعارش را می خواند و برای اینکه بیشتر در دل شنونده اثر کند زبان محاوره ای را برگزید . هنوز مدتی نگذشته بود که سراینده شعرهای اتل متل ، کلیه هایش را از دست داد و روانه بیمارستان شد . ابوالفضل سپهر سرانجام در روز سه شنبه 28 شهریور 83 در گذشت . مجموعه شعرهایش در کتابی به نام « دفترآبی » چاپ شده است و همانطوریکه خودش می خواست مقدمه این کتاب مطلبی است با عنوان « فرشته پلاک طلایی می خواهد » که شاید در فرصتی دیگر ، آنرا بنویسم .