یادم میاد بچه که بودم چند روز مونده به ماه محرم با برو بچه های محل و با هماهنگی امام جماعت و هیئت امناء پارچه مشکی ها رو از تو انبار مسجد بالا می آوردیم می بردیم می شستیم تمیز می کردیم و با یه شور و حال عجیبی مسجد رو به عشق ارباب بی کفنمون سیاه پوش می کردیم.........
خوب بو بکشید..... داره یه بویی میاد...... بوی خون......... بوی عطش.... بوی مشک خالی..... بوی اشک ....بوی کربلا
منم امشب دیوارهای وبلاگمو صفا دادم یک دست سیاهپوش کردم
خوب گوش کنید نوای دلم هم امشب محرمی شده با صدای دلنشین جانباز شهید سید مجتبی علمدار روحش شاد
فدای لب تشنه ات یا ابا عبدالله
بفرمائید روضه