و مهربانی ات از دور چه نزدیک است مادر ...
و عجیب حس می کنم
جغرافیا؛
بزرگترین دروغ تاریخ است...
محبت شما مادر مرز و محدوده نمی شناسد.
بی بی جان
نمی دانم وقتی که به سوی در رفتی چه حسی داشتی؟!!! شاید... شاید نه، حتما! تصمیم داشتی به سوی خدا پر بکشی.
ولی وقتی علی(ع) ناله ات را شنید کل دنیا حس درد داشت.
زمین ترک برداشت.
آسمان از حرکت ایستاد.
انگار دنیا حس کرده بود که باید چندین قرن را بدون تو سر کند!!!
مادر وقت رفتن می دانم نگران فرزندانت بودی .
نگران حسن که می دانستی قرار است زهری بنوشد به دست همسرش.
نگران حسین(ع) بودی چون می دانستی قرار است بی سر شود.
می دانستی شش ماهه اش را ذبح می کنند.
نگران زینب بودی و می دانستی یک جا فقط یک جا طاقتش تمام می شود.
(( سری بر سر نی........ چوب محمل ....... ))
شاید بیشتر از همه نگران علی(ع) بودی.
می دانم که می دانستی روزی فرق مولی را می شکافند.
ولی نه، تو می دانستی که همه چیز در دستان خداست.
فرزندانت فدای عشق می شوند، علی فدای عشق می شود.
تصمیم گرفته بودی زودتر از علی و فرزندانت فدای عشق شوی.