شهر کوفه تنها و ساکت در آغوش شب نوزدهم ماه مبارک رمضان خفته بود.
دامن افق هنوز تاریک و سیاه بود.
گویى دل آسمان کوفه در ان شب همرنگ دل مردمان کوفه شده بود!
شبى سرد و ساکت و بى هیاهو.
در آن شب ، تنها یک چشم دیده در دیده آسمان صاف و پرستاره کوفه دوخته بود.
چشمى که با نیروى بینش شگرف خویش تا عمق آسمانها را مى کاوید و حاصل این کاوش ، دیدار خدا در منظر دل او مى شد. و اینگونه او خدا را در عرصه دل خویش به دیدار مى نشست و مصداق آیه کریمه قرآن مى شد که :
الذین یتفکرون فى خلق السموات و الارض قالو ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار.
کسانى که در خلقت آسمانها و زمین مى اندیشند و مى گویند پروردگارا!
اینها را بیهوده نیافریده اى ، منزهى تو، پس ما را از عذاب دوزخ رهایى بخش .
او تنهایى بود که در تنهایى خویش ، همنشین خداى تنها بود.
بنده صالح خدا، حجت حق ، امام عارفان و عاشقان به آسمان کوفه مى نگریست و گویى در انتظار حادثه اى بود!
پیمانه صبرش از دست نامردمى هاى امتش لبریز شده بود که خود در فرازى از سخنانش اینطور احساس خویش را در ظرف کلمات ریخته بود:
اى نامردان مرد نما! اى که همچون کودکان ، در خواب پریشانید، و همچون پرده نشینان دستخوش رویا. کاش شما را ندیده بودم و به هیچ روى نشناخته بودم !
بخدا که شناختن شما مایه پشیمانى و در نهایت موجب تاسف است . مرگ بر شما باد. همانا که دلم را سخت چرکین کردید و سینه ام را از درد اکندید و زهر را جرعه جرعه در کامم ریختید و با نافرمانى و تنها گذاشتن ، برنامه هاى اصلاحى ام را تباه ساختید و کار را بجایى رساندید که قریش گفت : فرزند ابوطالب مردى شجاع اما نااگاه نسبت به امور جنگى است . چگونه چنین اتهامى را بمن مى زنند در حالیکه هنوز به سن 20 سالگى نرسیده بودم که با میدانهاى نبرد آشنا شدم ولى اکنون که عمرم از 60 سال متجاوز است ، راى و تدبیر کسیکه از او اطاعت نشود چه سود؟
على (ع ) کسى است که زبان پیامبر اسلام محمد (ص ) اینگونه به توصیفش گشوده شده بود:
همراهى و تبعیت کنید از على بن ابیطالب . او نخستین کسى است که به من ایمان آورد و اول کسى است که در روز قیامت با من مصافحه خواهد کرد و او صدیق اکبر است ، فرق گذارنده میان حق و باطل در این امت مى باشد. او پیشواى ایمان اورندگان است .
ولى متاسفانه مردم کوفه در حق این ابر مرد ان گونه روا داشتند که از زندگى با آنها به تنگ آمده بود و براى دیدار خدا و در آغوش گرفتن شهادت ، لحظه شمارى مى کرد.
على (ع ) چشم از آسمان بر گرفته روانه مسجد مى شود. روح ملکوتى او جویاى اوجى دیگر در آسمان جذبه یار است . ناگهان خروش مرغابیهاى درون خانه به هوا بر مى خیزند. گویى آنها از حادثه اى که عنقریب بر مولا مى رود مطلع هستند و اینگونه نواى دل خویش را از غم حادثه جانگدارى که در انتظار اوست سر مى دهند. نسیم سحرى عطر خویش را با نواى اندوهناکشان درهم مى آویزد و على (ع ) فارغ از هیاهوى آنها، دل بسته به مهر دوست راهى مسجد مى شود.
... شب دامن خویش را از عرصه شهر کوفه بر مى چیند، این آخرین شبى بود که على را در آغوش خویش مى گرفت . و على نیز تماشاگر آخرین شب حیات خویش در زمین بود. چهره افق از حضور خورشید، سرخى شر مگون یافته بود...
مسجد کوفه بى صبرانه منتظر روح محراب خویش بود! على علیه السلام به مسجد محراب رسید. به محرابى که از آن نواى وصل مى شنید و مسجد نیز با حضور على خود را کامل مى یافت که محبوب بزرگ خویش را مى دید. او روح بزرگ عبادت و شهادت در عرصه حیات مسجد بود. جان مسجد وارد تن خاکى او شده بود که او حیات دهنده مساجد و معابد بود. خفتگان در خواب غفلت را بیدار کرد که عمرى کار او بیدارى دلهاى خفته بود و قاتل خویش را نیز!
ابن ملجم را! که بیدار شو و کار خود را به انجام برسان و کار مرا نیز!
و نماز جماعت به امامت او به تکبیر نشست و على علیه السلام اقامه نماز کرد، نمازى که درآن عروج روح خویش را باز یافت و نمازى که در تکبیر آن فرق خویش را رنگین از خون نمود...
شمشیر زهر آلود دشمن خدا در هوا چرخید و ضربه اى بر فرق مبارک مولا نه ، بر فرق انسانیت و عدالت مجسم ! زد که ، خود آن ملعون معتقد بود که اگر این ضربه مسموم بر شهرى زده مى شد همه شهر را خون مى گرفت !
دامن محراب از خون پاک حجت حق گلگون گشت و نداى ملکوتى امام مظلومان و عارفان و عاشقان حق ، شبستان مسجد را پر کرد که : به خداى کعبه ، رستگار شدم ! و على در خون خویش به تشهد نشست !
ایام وصل نزدیک مى شد. همنشینى با کوفیان مى رفت که سایه شوم خویش را از سر مولا کوتاه نماید و على در دیار ملکوت مصاحب کسانى شود که شایسته او بودند و او نیز شایسته همنشینى ایشان ، اثیر بن عمر بن هانى ، حاذق ترین پزشک و جراح کوفه را ببالین امام آوردند، همینکه شکاف پیشانى مولا را معاینه کرد، اهى سرد از تنوره دل بر کشید و با صداى حزین که به ناله بیشتر شبیه بود گفت :
وصیت خودت را بکن اى پیشواى مومنان ! زیرا ضربه این پلید زاده به مغز سرت اصابت کرده .
امام معصوم دل در تقدیر نهاده و در عین ضعف و بى حالى ناشى از ضربت ، به مناجات با خالق کائنات مى پردازد که او یار تنهایى هایش بوده و راز دار اسرارى که امکان بیانش را در عرصه جهل مردم خویش نیافته بود.
کوه استوار سرزمین حق ، اکنون در بستر بیمارى لحظه شمار گاه وصال خویش است و درد سر و دل خویش را در ارزوى دیدار یار تسلى مى دهد که دل در گرو مهر او دارد.
اهل خانه ولایت و امامت گریان و نالان ، سراسیمه درمانده اند که چگونه زخم مولا را مرهم نهند و مى دانند که تنها خواهند شد و امام ، گویى که در بستر ارامش خویش تجربه تازه اى را به تماشا نشسته است .
نگاه ملکوتى امام ناگهان بر قیافه نا مبارک دشمن خدا مى افتد زبان تکلم مى گشاید که :
خوراکى گرم دهید و بسترى نرم !
اه از نهاد انسانیت برخاست ؛ و دوستانش مات و مبهوت از بزرگوارى او که قاتل خویش را اینچنین مى نوازد، الله اکبر از على ! الله اکبر! از گذشت و ایثار او! و على (ع ) حسن و حسین را فرا خوانده و با نواى حزین وصیت خویش را به آنها و به همه شیعیان خویش چنین فرمود:
خدایرا، خدایرا بخاطر همسایگانتان بیاد آورید.
خدایرا، خدایرا در نظم امورتان اورید.
خدایرا، خدایرا در نمازتان آوردید.
خدایرا، خدایرا درباره فقیران و مسکینان اورید و در وسایل زندگیتان شرکت دهیدشان .
با مردم همانطور که خدا فرموده سخن به نیکویى گویید و امر به معروف و نهى از منکر را فرو مگذارید. به فروتنى همت گمارید و به بذل مساعى و احسان دو جانبه ، از بریدن پیوند دوستى و از تفرقه و کناره جویى و روى بر تافتن بگریزید.
درد و سم ، تاب و توان از او گرفته و براى مدتى به سکوت ارزش مى دهد. و سپس ترنم مى کند که : دیروز همدم شما بودم ، امروز مایه عبرت شما هستم و فردا دور از شما و خدا مرا و شما را بیامرزد. و دیگران را از ایجاد فتنه و اشوب بخاطر قتل خویش باز میدارد و با گذشتى که به گستره تمام ایثار مجاهدان حق در طول تاریخ انسان است مى فرماید:
اگر از جرمش در گذرید به تقوا نزدیکتر خواهد بود
ضربه در سپیده دم جمعه بر حضرت وارد آمده بود اما او دو روز درد کشید و دم نزد، که او از هر کس با درد انس بیشترى داشت و 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو به تحمل درد عادت کرده بود.