نمی دونم تا حالا آبی که از چشمه میاد بیرون رو توی دستتون گرفتید و تماشاش کردید یا نه . اما بذارید بگم : آبی که از چشمه میاد بیرون ، از دل زمین ، با بقیه آب ها فرق می کنه ، خیلی زلاله ، خیلی هم شفافه . وقتی توی دستت می گیری هیچ چیزی غیر از شفافیت و زلالی نمی بینی . علیرضا و امثال اون همون آبی هستند که گلچین شدند . از چشمه ی همون توسل ها ، همون یابن الحسن ها ، اون ها از چشمه ی ائمه اومدن و جوشیدن . از عمق زمین تا خدا .
هیچ وقت از آزار و اذیت بچه ها خم به ابرو نیاورد. هیچ وقت صداشو برای بچه ها بلند نکرد. هیچ وقت.......... خیلی ساده بود ساده اما صمیمی. اینقدر ساده بود که میشد همه خوبیها رو از پشت روح سبزش دید. اینقدر خوب بود که همه خوبها شرمنده اش بودند. اونروز هم خیلی آروم از در کلاس وارد شد به همه بچه ها سلام کرد اومد نشست کنارمگفتم علیرضا پس کیف و کتابت کو؟ چرا دست خالی اومدی؟ زل زد تو چشام. گفت محمد منوحلال کن اگه بدی ازمن دیدی.گفتم مثل اینکه حالت خوب نیست این حرفا چیه ؟ نکنه عزرائیل به تو چشمک زده؟ لبخند زیبایی زد لبخندی که هر وقت یادش می افتم اشک امونم نمی ده. گفت می خوام برم. گفتم کجا. گفت جبهه. بعد قبل از اینکه دبیر زیست شناسی مون بیاد بلند شد از مبصر اجازه گرفت اومد وسط کلاس جلو تخته سیاه ایستادهر کس یه متلک بارش کرد یکی میگفت صالحی قراره امروز درس بده یکی میگفت مبصر جدیده یکی کاغذ پرت میکرد . ویکی........ علیرضا ساکت بود و نگاهی که با همیشه فرق میکرد بالاخره با هیس و هیس مبصر کلاس ساکت شد.علیرضا شروع کرد به صحبت««بچه ها منو حلال کنید اگه بدی از من دیدین منو ببخشین. همکلاسی خوبی برای شما نبودم . نتونستم مثل شما فوتبال و بسکتبال بازی کنم. نتونستم معلمها رو سر کار بذارم و ....... هر چی بود گذشت حالا دارم میرم جبهه جایی که شاید دیگه برگشتی از اون برای من نباشه جایی که خیلی ها اونجا خدا رو میبینن. برام دعا کنین که شهید بشم برام دعا کنین تا مثل امام حسین شهید بشم. ..............»»علیرضا می گفت و میگفت و من می دیدم قطرات اشک رو روی گونه های بچه هایی که تا همین چند لحظه قبل اونو اذیت میکردند.بعد از اتمام حرفهای علیرضا قطره اشکی آروم لغزید و از پشت عینک ته استکانیش راه خودشو ادامه داد تا اعماق دل بچه ها. با همه بچه ها خدا حافظی و روبوسی کرد. بدون استثناء همه با اشک اونو بدرقه کردند.
علیرضا رفت و ما موندیم علیرضا رفت و5 ماه بعد خبر شهادت اونو برامون آوردند.به راستی عین امام حسین شهید شد بدون سر. اون روز کلاس ما مجلس عزا بود هر معلمی از در وارد میشد و میدید روی صندلی علیرضا یه قاب عکس با یه شاخه گل رز هست گریه امونش رو می برید.قاب عکسی که کنارش نوشته بودم دانش آموز شهید علیرضا صالحی.
شهیدان را به نور ناب شوئید درون چشمه مهتاب شوئید
شهیدان همچو آب چشمه پاکند شگفتا آب را با آب شوئید