امروز داشتم غزلیات دیوان شمس مولوی رو مطالعه می کردم رسیدم به این ابیات........
که با خودم یه جورایی کلنجار رفتم و نهایتاً اوضاع و احوال امروز جامعه ما که متاسفانه
فریضه امر به معروف و نهی از منکر داره کم کم توی اون رنگ می بازه در نظرم متصور شد .............
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
................
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
...............
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم
و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
..............