سبد سبد گل مریم طبق طبق گل شب بو
نثار کلبه ی مولا ز سمت عرشِ معلاّ.
... و در صبحگاهی، عطر گلهای بهشتی، فضای کوچه های خاموش شهر را پر میکند و مدینه گلباران میشود.
شمیم دلاویز آلاله ها، از آسمان و زمین می تراود و پروانه های عاشق، قاصدک های شادی را همراهی میکنند تا خانه محقری در شهر مدینه، غرق نور شود.
بال های سبز جبرئیل، سایبان آسمان خانه ولایت می شود و حیاط کوچک مولا، رستن گاه شقایق .
کربلا در خودش نمی گنجد و دستهای آبی دریای فرات، پولک های نقره ای ماهی ها را می شوید.
آلاله های سرخِ همیشه عاشق، در امتداد نهر علقمه، سیرابِ شبنم های سحرگاهی میشوند و ثانیه ها، از حرکت باز می ایستند، تا تاریخ، در کربلا پا بگیرد و کربلا معنا بگیرد.
علی علیه السلام ، در محراب خود، آرام نمی گیرد. اشک های مناجات، با لبخندِ مولا، در هم آمیخته اند و سجّاده او، را ز شکوفه های بهارْ نارنجِ تبسم شده است.
فاطمه علیهاالسلام چشم هایش می خندد و قابله های آسمانی، او را در هاله ای از نور پوشانیده اند و حاملان عرش، در اشتیاق دیدار و تبرّک جستن مولودِ مبارک، آرام و قرار ندارند.
... و حسین علیه السلام می خندد؛ تبسم کودکانه ای که از آن بوی سیب می تراود و مظلومیت. آری! حسین میخندد و مروارید اشک، چونان دانه های تسبیح، در چشمهای پیامبر، حلقه میزند.
نفحه باران، کوچه های مدینه را عطر آگین کرده و صورت گرد و غبار گرفته شهر را شسته است. نسیم ملایمی از سمت کوه های سر سبز اطراف مدینه، در چهار سمت شهر می پیچد و هوای کوی و برزن را دلپذیرتر میکند.
آن دورها «فطرس»، در خاموشی خودش، فرو رفته است. حالتی مثل دلهره، تمام وجودش را فرا گرفته است. سر بر آسمان بلند میکند. دسته دسته حوریان و فرشتگانِ سبزپوش و سفیدپوش، به سمت زمین پر گشوده اند.
چونان مرغان مهاجری که تعداشان از عهده شمارش، بیرون باشد.
خدای من! چه خبر است؟ نکند قیامت شده باشد؟ پس آنگاه، وای بر من.
دلش شور میزد. سر بر آسمان بر میدارد و فریاد میزند:
شما را به خدا، چه اتفاقی افتاده است، به کجا میروید؟!...
و طنین صدایی در عرش می پیچد که «امروز، خدا به پیامبر، نوه ای عطا کرده است، حسین نام».
«فطرس» تشنه دیدار میشود و عاشق نادیده فرزندِ نبی.
مثل چلچراغی که منزل را روشن کند، قنداق کوچکِ حسین علیهالسلام خانه علی علیهالسلام را روشن کرده است و خانه مولا مهبط ملایکه شده است.
«فطرس» جلو میرود و قنداق کوچک را غرق بوسه میکند، شهپرهای سوخته را متبرّک میسازد و ناگهان...
شهپرهایش مثل رنگین کمان باز میشود و به واسطه حسین علیهالسلام خردسال، بخشیده میشود.
به آسمانها صعود میکند و از حنجره عشق فریاد میآورد «من آزاد کرده حسینم، من آزاد کرده حسینم»
و حسین متولّد میشود و کربلا پا میگیرد.