سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از معنى لا حول و لا قوة إلاّ باللّه از او پرسیدند ، فرمود : ] با وجود خدا ما را بر چیزى اختیار نماند و چیزى نداریم جز آنچه او ما را مالک آن گرداند . پس چون ما را مالک چیزى کرد که خود بدان سزاوارتر است تکلیفى بر عهده‏مان گذاشته و چون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته . [نهج البلاغه]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نت گمشده کربلا

 اگر عطری از این سفرنامه به دل شما می‌نشیند،

حدیثش، همین گلابدان گریان سینه‌های سرخ و سوگوار

ماتم حسین است.
با چشمی از ابدیت باید گریست بر مصیبت آینه‌های شکسته‌ی عاشورا

ولی من به جای گریه، شبانه‌ای که به کربلا رسیدم،

در چند قدمی گنبد خورشیدی این دو برادر ـ یعنی عباسِ  با مرّوت و حسینِ آینه‌دار عصمت ـ ایستادم و سلامم را به آبروی ادب ایرانیان، شیرازه‌بندی کردم.


ـ حسین‌جان! من همولایتی مردمی هستم که ایستادن را به نام پدرت علی (ع)، یاد می‌گیرند. با شیر اشک عزای تو، بزرگ می‌شوند و یک روز به خودشان می‌آیند که می‌بینند داغ عاشورا چقدر برای قلبشان سنگین و سهمگین است....

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 90/10/27 :: ساعت 6:47 عصر )


»» قسم به صبرت زینب

 * سوگند به زینب...

* إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ *

در آن روزی که آسمان کربلا شکافته شد

* وَإِذَا الْکَوَاکِبُ انْتَثَرَتْ *

و ستارگان بنی هاشم فروریختند...

*  وَإِذَا الْبحَارُ فُجِّرَتْ *

 * سوگند به زینب

در آن روزی که دریا ها از عطش حسینش  متلاطم شدند

 * سوگند به زینب

در آن روزی که قلبش سخت هراسان بود

و چشم هایش در مدار خورشید بر نیزه هزار بار طواف کرد...

* سوگند به زینب...

* فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ *

در آن روزی که سر نیزه در چشم عباس برق زد...

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/10/21 :: ساعت 12:8 صبح )


»» عاشورایی دوباره

 

چشمانش را که گشود، موج نگاهش را به دریای نگاه عمه فرستاد.

عطر نوازشگر دستان عمه را در هوای ساکت خرابه بویید.

غنچه کبودش را از هم گشود و فریادی به بلندی بام های دنیا

در حنجره اش جان گرفت و همچون نجوایی غریب به گوش رسید که: بابا ...

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 90/10/19 :: ساعت 7:15 عصر )


»» اشک فرات

وقتی عباس در کنار فرات فرود آمد آب در پوست خود نمی گنجید.

فرات در این باور بود که هم اکنون بر لبان باوفاترین ساقی بوسه می زند.

فرات در این اندیشه بود که دستان تشنه ساقی را لبریز میسازد

اما وقتی ساقی فرات را تشنه رها ساخت ، آب را بر روی آب ریخت و فرات

را با باور زیبایش تنها گذاشت اشکی از ساحل نمناک چشمان فرات بر خاک کربلا چکید

ودر پیچ و تاب خیال نهر تنها یک سئوال بود که موج می زد:

(( آخر چرا ؟ ))

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 90/10/15 :: ساعت 10:23 عصر )

»» آب را گل نکنید

آب را گِل نکُنید!

شاید از دور علمدارِ حسین
مشکِ طفلان بر دوش
زخم و خون بر اندام
می رِسَد تا که از این آب روان
پُر کُنَد مشکِ تهی
بِبَرَد جرعه یِ آبی برساند به حرم
تا علی اصغرِ  بی شیرِ رباب...............


ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/10/14 :: ساعت 11:5 صبح )


<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]