سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشت در دشت هموار می روید و نه در سنگلاخ ؛ همین گونه حکمت در دل [امام کاظم علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» غم روی غم

آجرک الله بقیه الله

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی‌
آقا جون قربون غریبیت برم!
گلایه ای نیست!
این روسیاه زبان گلایه ندارد
اما...
سامرا که دیگر تمام خاطرات شما نیست‌
وتنهایی هایتان‌

وقتی که پای بر سر سراها می نهادید
اما...
سامرا که دیگر برای شما آشناست‌
و گنبد طلایی اش و مدفن مطهر امام عسگری‌
پدر بزرگوارتان‌
آقا
باور کنید...
این قلم...
با تمام آلودگی هایش‌
توان نوشتن ندارد
آقا خبر را می دانید!؟
گنبد طلایی سامرا را
دوش های ضریح تاب نیاورده اند
وطایفه متوکل‌ به گلدسته های نیمه ویران  هم رحم نکردند
...بگذریم‌
امشب دلم هوای سامرا را کرده است.

قصد نداشتم تا بعد از ایام فاطمیه بنویسم اما کاری کردند تا دست به قلم بشم . البته چیزی نمی تونم بنویسم.

خودتون عکسها رو ببینین که بهترین روضه خون  این عکسها هستند.

 

 

 

 

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 86/3/23 :: ساعت 4:45 عصر )

»» یاس کبود

 

عشق من پائیز آمد مثل پار

باز هم ما باز ماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل ؛ خونجوش بود
در فراق یاس ؛ مشکی پوش بود
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد

 

یاسها یادآور پروانه اند
یاسها پیغمبران خانه اند

یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس در هر جا نوید آشتی ست
یاس دامان سپید آشتی ست
در شبان ما که شد خورشید ؟ یاس
بر لبان ما که می خندید ؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست

 بعد روی صبح پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد

 حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا ؛ گل یاس کبود
گریه ؛ آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن


 این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید ؛ خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز تو کس از قبر او آگاه نیست
گریه کن زیرا که گلها دیده اند
یاسهای مهربان
کوچیده اند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 86/3/12 :: ساعت 11:9 صبح )

»» تو آتیش نفس کشیدن

 یکی از بچه ها امروز میگفت برای چی می نویسی وقتی کسی نمی خونه وقتی کسی نظر نمی ده منم جوابش دادم من برا دلم می نویسم و خواه نا خواه کسایی هم پیدا میشن که یه روزی دلشون ضربان قلب منو بشنوه . بگذریم یکی از دوستای عزیزم که متن قبلی رو خونده بود(( زیارت گلزار شهدا به همراه جانباز شیمیایی )) گفت : بیا یه کم از شهدای زنده بنویس از کسایی که هر نفسی که میکشن یه دنیا عذاب رو باید تحمل کنن............

میگن تو این عصر ساندویچ و ام پی تری! توی عصر مدلهای موی میکروبی و .... توی عصر فن آوری اطلاعات . توی عصر آهن و دود  باید کوتاه نوشت تا خونده بشه! ولی نوشتن از اونایی که به خاطر  تنفس ما تو هوای پاک ریه های خودشونو پر کردند  از گاز خردل و عامل خون و اعصاب و ....... کار راحتی نیست ..........متن زیر تقدیم به همه اوناییه که بی صدا میسوزند...........

 

 

 ماهی های سرخ عاشق توی حوضی از اسیدن

دلشون یه دریا درده، کی میدونی چی کشیدن؟!

می دونی چه دردی داره، بی صدا ترانه خوندن؟!

می دونی چه سوزی داره، تو آتیش نفس کشیدن؟!

هد هد سبا شدیم و هفت شهر عشقو گشتیم

ما نفس کم نیاوردیم، معلومه کیا بریدن!

سینه آتیش خلیله، اینجا عشقه که دلیله

ببین این دلای عاشق  چه بهشتی آفریدن!

بچه های خط دوم، سرشون به خاکه ،اما

بچه های خط اول، آسمونو سر کشیدن

فکر اون گلهای سر خم، که سرا رو خم نکردن

می میرن ولی نمیگن، که گلوشونو بریدن

لاله ها کی گفته تنها، همونائین که رفتن؟

اینایی که پر شکستن، مگه کمتر از شهیدن؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 86/3/2 :: ساعت 11:12 عصر )

»» وایسا د نیا من می خوام پیاده شم

ابتدا اونو نشناختم. ماسک زده بود و یه کپسول کوچیک اکسیژن هم انداخته بود روی شونه های نحیفش. اومد جلو منو محکم بغل کرد . با صدایی که به سختی شنیده یم شد کنار گوشم گفت: آقا محمد حسن اومدی زیارت زنده ها؟ دعا کن تا منم از بین اموات بیام بیرون و همنشین اینها بشم. گفتم میشه ماسک خودتونو بردارین؟ وقتی ماسک رو برداشت تازه شناختمش. وای خدای من سید حمید حسینی بود خیلی چهره اش تغییر کرده بود چشمهای گود رفته صورت نحیف و استخوانی. زل زدم تو چشماش. سید حمید مبصر کلاسمون بود تو دبیرستان حافظ خیلی کارش درست بود همه بچه ها دوستش داشتناوایل سال تحصیلی بود که با درس و مدرسه خدا حافظی کرد و رفت جبهه. همینطور که نگاهش میکردم چشمام حرفای دلمو لو دادن. گفت چیه دلت برام میسوزه ؟ اگه حال منو بفهمین باید حسودیتون بشه حیف که نمی دونین چه حال خوشی دارم حال ظاهر رو نمی گم حال باطنم خوشه این چیزیه که خودم انتخاب کردم خواستم تا اون دنیا پیش قمر بنی هاشم سرمو بالا نگه دارم.. صداش انگار از ته چاه بیرون می اومد.چی باید می گفتم دوباره اونو بغل کردم و این بار شونه های مردونشو بوسیدم شونه هایی که یه وقتی پرچم غیرت رو به دوش گرفتن و رفتن تا از مال و جان و ناموس مردم این آب و خاک دفاع کنن. اما حالا این شونه های مردونه باید کپسول اکسیژن رو حمل کنن تا راه باقی مونده رو مدد کارشون باشه.گفت تقریبا هر روز رو میاد گلزار و کنار مزار شهدا با اونها درد دل میکنه و به قول خودش با بچه هایی که الان از ما مرده ها زنده ترند حال میکنه. می گفت وقتی میاد اینجا درداش یادش میره. می گفت وقتی میام اینجا و یه مادر شهید رو میبینم از خجالت سرخ میشم و نفسم بند میاد. می گفت و من گریه می کردم.....

سید گفت : آقا محمد حسن می آیی امروز با هم باشیم بریم با بچه ها یه صفایی بکنیم؟ منم قبول کردم و وارد گلزار شهدا شدیم. ابتدا رفتیم زیارت مرقد شهید زین الدین دیدم سید زانو زد و صورتشو گذاشت روی مزار و یه چیزایی گفت که من نتونستم بشنوم.گفت محمد خیلی دلت می خواست الان کنارپنجره فولاد بودی و می تونستی درد دل کنی با آقا؟اینجا هم پنجره فولاد منه کافیه بیایی اینجا و دلتو محکم ببندی و یه قفل محکمتر بزنی که هرگز جدا نشه اونوقته که می تونی از این بچه ها عین امام زاده حاجت بگیری. کمکش کردم بلند شد. اشک همه پهنای صورتشو پوشونده بود زیر لب شروع کرد به خوندن این شعر:

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

بعد رفتیم کنار مزار چند تا از هم کلاسیهامون که تو منطقه فکه و شلمچه به شهادت رسیده بودند فاتحه ای خوندیم سید گفت محمد میدونی ما بیشتر از این بچه ها به فاتحه نیاز داریم؟ اونا کارشون خیلی درسته نیازمند این فاتحه ما نیستند. ما در اصل می آئیم اینجا برای دل خودمون و برای آرامش روح خودمون فاتحه می خونیم. کنار مزار هر کودوم از بچه ها که می رسیدیم یه دنیا خاطره برامون تداعی میشد. شهید محمد کریمی یادته سید با اون عینک ته استکانی بچه ها چقدر اذیتش میکردند.شهید سید محسن اسحاق یادش به خیر هر سال موقع جشنهای نیمه شعبان با بچه ها کوچه رو چراغونی میکردیم و نمایشهای طنز اجرا میکردیم. شهید محمد جواد آل اسحاق مسئول کتابخونه محل بود و باباش امام جماعت مسجد . عباس رو یادته عباس عاشق حسینی واقعا عاشق ابا عبدالله (ع) بود یه روز اومد با یه لباس بسیجی گفت محمد حسن پشت لباس من بنویس جایی که دشمن هر گز نخواهد دید و روی سینه اون بنویس خدایا شهادتی همچون حسین (ع) نصیبم کن. و حسین گونه بدون سر به دیدار معبود شتافت. همه این خاطره هارو برای سید حمید گفتم و اون همینطور آروم گریه میکرد. گفتم سید شرمنده ناراحتت کردم. نفس عمیقی کشید و به سختی به همراه چند تک سرفه خشک گفت : آقا محمد حسن میدونی چیه؟

می خوام سر دنیا داد بزنم بگم (( وایسا دنیا من می خوام پیاده شم ))

 

دنیا وایسا می خوام پیاده شم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 86/2/22 :: ساعت 4:48 عصر )

»» پر طلایی پرواز

((کی گفته خدا هست؟! کی گفته خدا مهربونه؟! کی گفته به فکر بندهاشه؟! من این حرفا رو قبول ندارم بگو ببینم اگه خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟! این همه درد و رنج وجود داشت؟! ....... نه من نمی تونم خدای مهربونی رو تصور کنم که اجازه می ده این چیزا وجود داشته باشه.))

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جرو بحث کنه. بعد از اصلاح سرو صورتش خداحافظی کرد و رفت هنوز چند قدمی دور نشده بود که دوباره به مغازه آرایشگر برگشت و به آرایشگر گفت: (( به نظر من چیزی به اسم آرایشگر تو دنیا وجود نداره.)) آرایشگربا کمال تعجب گفت:(( این چه حرفیه ؟ پس کی موهاتو کوتاه کرد؟)) مشتری جواب داد: (( ولی من اعتقاد دارم آرایشگر وجود خارجی نداره چون اگه بود هیچ کسی مثل مردی که اون طرف خیابون داره عبور میکنه با موهای بلند کثیف و صورت اصلاح نکرده پیدا نمی شد.)) آرایشگر هم قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:(( خوب به این علته که باید به ما مراجعه کنه تا اصلاحش کنم. تا اینجا نیاد همین وضعشه.)) مشتری تائید کرد و گفت:(( دقیقاً نکته همینه. خدا هم وجود داره تنها مشکل همینه که ما به خدا مراجعه نمی کنیم اگه از خدا خودمونو جدا نکنیم هیچ موقع به درد و رنج مبتلا نمی شیم.))

********************************************************

قربونت برم قصه همینه ببین خدا تو قرآن یعنی همون دفترچه راهنما و به قول امروزیا کاتالوگ زندگی ما فرموده:(( استعینو بالصبر والصلاه))-45 بقره-

(( از نماز و صبر کمک بگیرید.))

به نظر شما عجیب نیست. یکی با همسرش مشکل داره. یکی با فرزنداش مشکل داره یکی پول نداره. یکی شغل با کلاس می خواد یکی ارامش روان نداره

یکی خدا رو گم کرده و در خونه هر کس و نا کس رو میزنه اما دست رد به سینه اش میزنن. اون وقت بیان و برای حل مشکلشون از نماز کمک بگیرن؟!

مگه نماز چه معجونی هست که می تونه شفای همه دردا باشه؟

تا حالا عصا به دستا رو دیدی؟ بنده های خدا یا پا ندارن یا اینکه دردی دارن که بدون عصا نمی تونن راه برن.اینجاست که عصا براشون از تنفس هم کار ساز تره .

البته اینم گفته باشم که بعضی ها عصا رو برای ادا در آوردن دست میگیرن و چه عصاهای قشنگ و خراطی شده ای. از چوب آبنوس. که باید گفت این نوع عصا دست گرفتن مثل همون نمازهائیه که بعضی از ما می خونیم و ادای نماز خوندن رو در می آریم که این اداها همه نیاز به قضا داره و مثل غذاهای پفکی فقط حجم معده رو پر میکنه و هیچ ارزش غذایی نداره و به قول حافظ شیرین سخن(( زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد))

دست آخر اینکه:

یادمون نره اگر چه خدا به ما عقل داده این عقل به تنهایی به قول مولوی پای چوبینه که فقط میشه با اون تا بقالی و نانوایی سر خیابون رفت اما با این پا نمی شه تو مسابقه دو شرکت کرد

پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود

دنیایی که به بیان زیبای امیر المومنین علی علیه السلام در دعای کمیل میدون مسابقه است(میادین السابقون) باید تو این میدون دوید نه باید جهید نه بالاتر باید پرید تا از دور خارج نشیم و درست به همین دلیل نه تنها پا بلکه پرو بال می خواهیم اون هم یه پر طلایی.

(( نماز همون پرو بال طلایی برای پروازه . پرواز تا خدا ))- یا حق

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 86/2/7 :: ساعت 10:21 صبح )

   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]