زینب کبرى، دختر امیر المؤمنین على علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام است.فضیلتهاى بانو زینب علیها السلام مشهور تر از آن است که نیازى به ذکر آن باشد.نام مبارکش به وسیله جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلى الله علیه و آله عرضه شد و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: حاضران و غایبان را وصیت مىکنم که حرمت این دختر را پاس دارید، که او مانند خدیجه کبرى علیها السلام است.تمام فصحا و بلغا به فصاحت و بلاغت این بانو اعتراف دارند.هرگاه لب به سخن مىگشود گویا على علیه السلام سخن مىگفت .امام سجاد علیه السلام به ایشان مىفرمود: یا عمه انت بحمد الله عالمة غیر معلمة فهمة غیر مفهمة.محبت و علاقه زینب نسبت به برادر عزیزش امام حسین علیه السلام، چنان بود که روزى را بدون دیدار آن حضرت سر نمى کرد.در ایمان و فداکارى در راه دین و جهاد چنان شوقى داشت که با تمام وجود در کنار امام و پیشوایش بود و پسرانش را در راه دین اهدا نمود .در عبادت، زهد، تقوا، جود و سخاوت سر آمد زنان زمان خویش بود.از مال و زینت و آسایش منزل همسرش چشم پوشید و براى انجام وظیفه، به همراه برادر رهسپار شد.
سخنان زینب علیها السلام پس از شهادت سالار شهیدان، و خطبههاى آن حضرت در بازار کوفه و در پیش ابن زیاد و دربار یزید، چنان قوى و تکان دهنده بود که همگان را به حیرت واداشت و مسلمانان را از خواب غفلت بیدارى کرد.وى رسالت خویش را که زنده کردن دین جدش بود ـ به نیکى انجام داد.
زینب علیها السلام در خضوع، خشوع، عبادت و بندگى، وارث مادر گرامى و پدر بزرگوارش بود .اکثر شبها را به تهجد صبح مىکرد و دائما قرآن تلاوت مىفرمود، حتى شب یازدهم محرم با آن همه فرسودگى و خستگى و دیدن مصیبتها، به عبادت مشغول شد، چنانکه حضرت سجاد علیه السلام مىفرماید: در آن شب دیدم عمه ام در جامه نماز، نشسته مشغول عبادت است.
ابن اثیر نیز نام زینب علیه السلام را در زمره اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله ذکر کرده، مى نویسد: «کانت زینب امرأة عاقلة لبیبة جزلة.»
آیت الله خویى مىفرماید: زینب شریک و همراه برادرش حسین علیه السلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دین (شریعت) جدش، سید المرسلین صلى الله علیه و آله بود .در فصاحت چنان بود که گویا از زبان پدرش سخن مىگوید.در ثبات و پایدارى چون پدرش بود .نزد ظالمان و جائران خضوع نمى کرد و از کسى جز خداى سبحان نمىترسید.حق مىگفت و راستگو بود.علامه مامقانى او را از نساء حدیث بر شمرده و مىنویسد: زینب! کیست زینب؟ تو چه دانى که کیست زینب؟ او بانوى بنى هاشم است که در صفات ستوده برترین است و کسى جز مادرش بر او افتخار و تفخر ندارد.
در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله به دنیا آمد.کنیه اش، ام کلثوم، ام عبد الله و ام الحسن است، براى او کنیههاى مخصوصى مانند: ام المصائب، ام الرزایا، ام النوائب و.. .ذکر کردهاند.پدر گرامى اش او را به ازدواج برادرزاده خویش عبد الله بن جعفر در آورد که على، عون، اکبر، عباس، محمد و ام کلثوم ثمره این پیوند مبارک اند.
مگر پرده از اسرار بر می دارد خدواند؟! مگر حادثه ای شگفت در راه است؟! کعبه را چه می شود! چرا خانه دوست، دلواپس لحظه هاست؟! این حجم آکنده از سنگ، قرار است از کدامین نور پذیرایی کند؟!گویی خداوند چشم ها را از شعشعه پرتو ذات خویش برحذر می دارد! آیا خاک را پذیرایی از این نور میسر خواهد بود؟! گویی کعبه سرپوشی است برای چلچراغ آفرینش! تبارک الله از این روز بشکوه! مگر خدای قصد تماشای جلوات خویش، در آینه کعبه دارد؟!باید از وهم و گمان گذشت؛ این که می شکافد هستی دیوار را! این که می گیرد عنان از طاقت هستی چنین! این که می آید فرود از اوج عرش، آینه سان!
پرتو ذات الهی، روح قرآن؛ وارث عدل و عدالت؛ شور محراب عبادت، شاه مردان، علی(ع) است ! علی(ع)! علی(ع)!
کیستی تو؟! تویی که شکوه نامت آسمان و زمین را به تواضع واداشته و کلام خداوند در پی شمار مناقب تو هشتاد بار عظمت و شکوه تو را ستایش کرده است! (1)
کیستی تو، ای گوهر شگفت هستی که فضایل تو را سید بطحا، محمد مصطفی(ص) عاشقانه می شمارد:
فرمود: به هر کس مولا من هستم، علی(ع) مولای اوست!
فرمود: علی(ع) برای من، به مثل هارون برای موساست!
فرمود: او برای من است و من برای او!
فرمود: علی برای من همانند خود من است؛ فرمان برداری از او، فرمان برداری از من، نافرمانی از او، نافرمانی از من است !
فرمود: جنگ با علی، جنگ با خداست و صلح با علی، صلح با خدا!
فرمود: دوست علی، دوست خدا و دشمن علی، دشمن خداست!
فرمود: علی حجت خداست و جانشین او در میان بندگان!
فرمود: دوست داشتن علی، ایمان و کینه او را به دل داشتن، از کفر است!
فرمود: حزب علی، حزب خداست، حزب دشمنان علی، حزب شیطان!
فرمود: علی با حق است و حق با او و این دو از هم جدایی ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر ملاقاتشان کنم!
فرمود: علی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است!
فرمود: هر که از علی جدا شود، در حقیقت از من بریده است و هر که از من جدا گردد، از خدایش بریده است!
فرمود: تنها رستگاران روز قیامت، پیروان علی اند!
و این که فرمود: من و علی از یک نور آفریده شده ایم .(2)
- تو کیستی ای شگفتی عالم خاک؟! کیستی ای آسمانی ترین که خود را «بو تراب» نامیده ای؟! که هستی؟! که بودی؟! ای راز ناگشودنی!
آن گاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم. آن زمان که همه لب فرو بستند؛ من سخن گفتم و آن وقت که همه باز ایستادند؛ من با راهنمایی نور خداوند به راه افتادم! در مقام حرف و شعار، صدایم از همه آهسته تر بود، ولی در عمل برتر و پیشتاز بودم!
زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم! همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمی آورد و طوفان ها آن را از جای بر نمی کند؛ کسی نمی توانست عیبی در من بیابد و و سخن چینی جای عیب جویی در من نمی یافت . خوارترین افراد نزد من عزیز است، تا حق او را بازگردانم و نیرومند در نظرم، پست و ناتوان است، تا حق را از او باز ستانم! ... (3)
پی نوشت ها :
1. شیخ صدوق، خصال، ص2، ح1195.
2. شیخ صدوق، خصال، ص 2، ح1100 .
3. نهج البلاغه دشتی، خطبه37، ص91 .
تا حالا شده یه گوشه بشینی سرتو بذاری روی زانو هات چشماتو ببندی و خوب گوش کنی که دلت چی میگه؟دلی که اگه خوب گوش کنی می تونی از توی کوچه پس کوچه هاش بوی عطر گل نرگس رو استشمام کنی.اصلا بلند شو برو رو به جمکران بنشین چشماتو ببند کبوتر دل سبزتو پرواز بده تا جمکران یه چرخ بزن بعد برو بنشین رو کوه نیایش . یه نفس عمیق بکش تا بتونی با تک تک سلولهات اون نسیم قدسی رو لمس کنی. منم برای خودم یه جایی دارم که هر وقت دلم میگیره میرم اونجا و می شینم یه گوشه و زل میزنم به یه گنبد فیروزه ای گنبدی که روبروی مشرق عشق قرار داره. گنبدی که تا نگاهش میکنم همه دلتنگی هام یادم میره .امروز جاتون خالی رفتم جمکران برام شده یه عادت شیرین اگه نرم انگار یه گم کرده دارم. بعضی از دوستان عزیزم که از طریق دنیای مجازی وبلاگ نویسی به تازگی کنج خونه قلبم جا پیدا کردند از من التماس دعا داشتند.با خودم گفتم امروز دست خالی بر نگردم برا همین چند تا عکس غیر حرفه ای از فضای ملکوتی مسجد مقدس جمکران انداختم تا اونایی که فرصت نمی کنند یا امکان حضور تو این مکان براشون مهیا نیست از این طریق دلشونو گره بزنن به زلف یار........
راستی تا یادم نرفته بگم اون کوهی که تو عکس می بینین اسمش کوه نیایش هست کوهی که به شکل صورت یه انسان خلق شده.یه جایی تو دل این کوه خلوتگاه منه با اونی که همه به خاطرش میان اینجا....
متن رو یه بار مرور کردم قطرات اشک بی اختیار راز دلمو فاش کردند دیدم اینبار این می تونه بهترین متن انتخابی برای دل نوشته های وبلاگم باشه. شما هم بخونین می دونم دل پر احساستون رو تکون میده اونوقت میتونین بیشتر عمق احساسات پاک کودکان فقیری که زیر زیر زیر خط فقر زندگی میکنن حس کنین.
ایمیل به خدا
با سلام ,خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم خودتان میبینید که پولم کم است و فقط می توانم نیم ساعت در کافی نت باشم خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز نگاهش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم ما توی خانه مان که تازه آن هم اجاره ای است دو تا اتاق داریم یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده یک کمد که همه چیزمان همان توست آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم از صبح تا شب برای مردم فال بگیریم خدا جان من یک مرغ عشق دارم که با آن برای مردم فال میگیرم وقتی فال کسی خوب می آید می خندد و خوشحال می شود اما وقتی یکی فالش را دوست نداشته باشد به من بد و بیراه میگوید تازه بعضی هایشان پول فال را هم نمی دهند. خوش به حال مرغ عشقم ای کاش شما برای من یک فال می گرفتید که بابایم خوب می شود یا نه یک بار که بیمارستان رفتیم گفتند باید نوبت بزنید و صبر کنید اما بابایم دارد می میرد خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را نگاه کنید و جواب من را بدهید من چیز زیادی نمی خواهم خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه خیلی چیز بدیست خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست یه کم بزرگتر , آقا جانم دیگر طاقت ندارد دلم برایش می سوزد برای مادرم هم دلم می سوزد بعضی شبها یواشکی می آید کنار حیاط و یواش یواش گریه می کند و با تو حرف می زند نمی فهمم چی می گوید اما با تو حرف می زند می دانم که می دانی چه گفته است, برای شما که کاری ندارد ,اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید , ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک وپیکن ,نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است خوش به حالش خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح .خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی , یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند , حتما خوشمزه هم هست , نه ؟تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد , خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند , راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید , خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها , شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده صبر کن ...آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم , خدا جان جوابم را بده ,فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید , چون ما زبانمان خوب نیست هنوز آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند , آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد خداجان مهربان , اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد دست مهربانتان را از دور می بوسم راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت باز هم دست و پایتان را می بوسم منتظر جواب و کلیه می مانم دستتان درد نکند بنده کوچک شما , مجید
خواست دکمه ارسال را بزند دستش عرق کرده بود و چشمانش سیاهی می رفت ناگهان کامپیوتر خاموش شد خشکش زد - ااااااصدایی از پشت سرش گفت : اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بالا اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش بلند شد پول رو داد و از کافی نت زد بیرون توی راه خودشو دلداری می داد - دوهفته دیگه باز میام ... - باز میام ...