* زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است.
سلامت تن زیباست اماپرنده عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند...
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق آسانتر بریده شوند؟؟...
و مگر نه آنکه از پسر آدمی را عهدی ازلی ستاندهاند که حسین(علیه السلام) را از پسر خویش بیشتر دوست داشته باشد؟...
و مگر نه آن که خانه تن راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح آباد شود.
ومگر این عاشق بی قرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریده اند؟؟؟....
و مگر از درون این خاک نردبانی به آسمان نباشد جز کرمهایی فربه و تن پرور بر میآید؟
پس اگر مقصد را نه اینجا در زیر سقفهای دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک که به کوچهایی بن بست باز می شوند نمیتوان جست....
پس بهتر آنکه پرنده روح دل در قفس نبندد.....
پس اگر مقصد پرواز است قفس ویران بهتر...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از ویرانی لانه اش نمیهراسد.
خواستم ننویسم..
خواستم قلم را به دست زمان بسپارم و صبر را پیشه کنم تا زمانش فرا رسد..
اما چه کنم که قانون دل ..قانون دیگری ست و دلتنگی..دردیست که زمان و مکان را در خود نمی گنجاند..
پس می نویسم..
می خواهم با تو سخن بگویم..
با تویی که ارزوی شهادت داری و چشمانت بارهااا از داغ دوریش تر شده..
با تو که چون من..حدیث دنیا شنیدن خسته ات کرده ..
با تویی که در قنوت ات زمزمه ی شهادت می کنی و چون من دیدن جمال یاران سفر کرده آتشت میزند..
با تو سخن می گویم..
می خواهم با تو بگویم تا بدانی..ابوالفضل من نیز..ارزوی شهادت داشت..
با تو می گویم تا بدانی..تمام سوز صدایش هنگام خواندن..همان سوز صدایی که ناخود اگاه اشک را مهمان چشمانمان می کرد..ناشی از همین سوختن پنهانی بود..برادرم سوخت..بی انکه کسی اتش گرفتنش را از سوز صدایش تشخیص دهد..
و رفت..بی انکه سند شهادت را..زمینیان به نامش زنند...
می خواهم با تو بگویم ..تا بدانی..
شهادت تنها یک شکل و مفهوم ساده نیست که یک رنگ داشته باشد.. و ان هم رنگ خون!!
می خواهم بگویم..
شهادت یعنی تا لحظه ی اخر بنده بودن و بنده ماندن..
یعنی دل و جان پاک باختن از تعلقات دنیا و تا اخر پاک نگهداشتن..
شهادت یعنی تا لحظه ی اخر مبارزه کردن
یعنی تا حد نهایت حیات..در جهاد فی سبیل الله بود..
شهادت یعنی..
همزمان عاشق و معشوق یار بودن..
وای چه می گویم
من را چه به تعریف شهادت
شهادت را فقط شهید می تواند معنی کند
شاهد سخنم دفن او در قسمت شهدای گمنام بهشت زهراست..
و برادرم..!!چه جای زیبایی ارمیده ای..
که به حق تو همان شهید گمنامی..زیرا شهید شدی بی انکه کسی بفهمد..
و حتی شاید گمنام تر از گمنامی..
چرا که بر خلاف همسایگان ابدیت..همه تورا به اسم و رسم میشناسند..اما شهید نمی نامندت..
و تو..گمنام گمنام..فقط در مقابل در گاه خدایت..لبیک شهادت گفتی..
خدایا
...............تو
تنهاترین تنهایی
تنها ترانه زیبای خلوت و سکوتم.
یگانه محرم استماع هق هق ناله های شبانه ام و یکتا نوازش گر پریشان حالی و شوریدگی هایم.
تویی که صدایم را میشنوی و در ظلمات شب به میهمانی خود رهنمونم میداری.
تویی که این ناخوانده میهمان را به گشاده رویی میپذیری و حبیب خود میخوانی.
الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس
هر کس به کسی و حضرتی می نازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
تویی که عاشقانه به زجه های این شیدای رسوا گوش فرا میدهی و در سکوت شب از ترس بیداری همسایه ها نمی گویی:
دیگر بس است..............
خسته شدم.........................
تویی که سیلاب اشکهایم را به نظاره مینشینی و از غربت هر دوتامان آرام و بی صدا می گریی..
نخست برای غربت این بنده از همه جا رانده
سپس برای غربت خود در میان این آدمهای وا مانده
که نه رسم بنده گی و میهمان بودن را بجا می آورند و نه حرمت خالق و صاحب خانه را نگاه میدارند.آری هر دو غریبیم .
و همین است گواه و شاهدی بر تنهایی من و تو ************************
گونه هایم خیس واز چشمانم راهیست به ملکوت زیبای تو.
چرا که این چشمه جوشان عشق در لحظه لحظه ی میهمانی تو از برای وصال و کامیابی در قلیان و جوشش است تا حتی تو را به میهمانی خودت ببرد.
یا رب زتو آنچه من گدا می خواهم افزون ز هزار پادشاه می خواهم
هر کس ز در تو حاجتی می خواهد من آمده ام از تو تورا می خواهم
و آنگاه که بغض غصه هایم خالی میشود سر بر دوشت می نهم و تو آرام با سر انگشتان زیبایت پریشانی موهایم را نوازش میکنی که تو نوازنده غریبانی و من غریبم سپیده دمان است و من از میهمانی خدا سرمست و خدا از میزبانی من دلتنگ چرا که تمام غمهایم را به رسم رندان(یک به صد)به او دادم
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کند.
نقاشی که با قلم دل کشیده شده این نقاشی رو تقدیم می کنم به یه زمینی پاک که وجودش سبز سبزه(( دوست عزیزم آسمانی از تبار خادمین قمر بنی هاشم -ع- ))
وصیت نامه شهید امیر حاج امینی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد، برای رهایی از این زجر به این نتیجه رسیدهام. و آن در این جمله خلاصه میشود:
(خدایا عاشقم کن)
از اینکه بندة بد و گنهکار خدایم، سخت شرمندهام، و وقتی یاد گناهانم میافتم آرزوی مرگ میکنم؛ ولی باز چارهام نمیشود.
براستی که: (ان الانسان لفی خسر)
هیچ برگ برندهای ندارم که رو کنم، جز اینکه دلم را به دو چیز خوش کردهام:
یکی اینکه با اینهمه گناه، او دوباره مرا به سرزمین پاکی و اخلاص و صفا و محبت بازم گرداند.
پس لابد دوستم دارد، و سر به سرم میگذارد، هر چند که چشم دلم کور است و نمیبینم و احساسش نمیکنم. اگر چنین نبود پس چرا مرا به اینجا آورد؟
دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم بسیار دلسوزم. لحظهای حاضر به رنجش کسی نمیشوم، حتی رنجشی بسیار کوچک و ناچیز، ولی در عوض برای خوشنودی دیگران حاضر به تحمل هرگونه رنجی میشوم.
بله به این دو چیز دل خوش کردهام.
پس ای پروردگار من...
اگر دوستم داری که مرا به اینجا آوردهای، پس مرا به آرزویم که... برسان!
و یا به این خاطر که نمیتوانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خوشنودم کن؛ و مرا با خودت....!
دنیا برای ضعیف نفسان یک گرداب هلاکت است. اگر لحظهای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است.
خوشا آن کس که به یاری او در این گرداب هلاک نگردد!
ای حسین...
ای مظلوم کربلا...
ای شفیع لبیکگویان ندای (هل من ناصرت)
را من نیز لبیک گفتم (به خواست او)
(شفاعتم کن)
و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم.
ای خدا...
بسیار بد و ضعیفم، و در مقابل گناه یارای مقاومت نداریم، زیرا هنوز نشناختمت.
و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیدهام، زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم، و نمیتوانم از خوشیها و آسایشهای محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم. سختیای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمیگردد.
خالقا...
تو را به خودت قسم
تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم
بیاوُ
(عاشقم کن)
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمیشود و زیانی به تو نمیرسد.
همه آرزویم این است که ببینم ز تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
اگر چنین کنی دیگر هیچ نمیخواهم، چون همه چیز دارم. میدانم اگر چنین کنی از این بند رهایی یافته و دیگر به سویت پر...!
خدایا ....
دل شکسته و مهربانم را مرنجان،
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
من نیز دلی شکسته دارم
ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دل، این درد دل، نمیدانم چه بگویم، این تجربة تلخ، یا این وصیتنامه، یا این پیام، و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را میخوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایقترین بندهها هم میتوانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیدهاید که یک بندة گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.
یارب ز کرم بر من درویش نگر
در من منگر در کرم خویش نگر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خستة دل ریشت نگر
ببین حالا که به عینه دیدید. شما را به خدا، عاجزانه التماس و استدعا میکنم.
بیایید و به خاکش بیفتید و زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید. و با او آشتی کنید، زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید. دیگر مال خودتان نیستید و مال او میشوید و دیگر هر چه میکند او میکند و هر کجا که میبرد، او میبرد. ولی در این راه آماده و حاضر به تقبل هرگونه رنج و سختی همانند:
مظلوم کربلا حسین (ع)
و پیامدار او زینب(س)
باشید. هر چند که سختی و رنجهای ما در مقایسه با آنها نمیتواند قطرهای در مقابل دریا باشد. بله خداگونه شدن مشقات و مصائب دارد، زیرا کلیدش و نشانش همین است. و در عوض آن چیز که برای شما میماند....!
و آن بسیار عظم و شیرین است.
در راه طلب پای فلک آبله دارد
این وادی عشق است و دوصد مرحله دارد
درد و غم و رنج است و بلازاد ره عشق
هر مرحله صد گمشده این غافله دارد
صد مرحله را عشق به یک گام رود لیک
در هر قدم این ره چه کنم صد تله دارد
گر دست مرا جاذبة عشق نگیرد
فریاد نه جان زاد و نه دل راحله دارد.
خدایا شکرت، آنچنان شکری که تو لایق آنی.
خدایا عاقبت بخیرمان بگردان.
خدایا ما را به راه راست هدایت کن.
خدایا ما را آنی به خودمان وا مگذار.
خدایا گناهان ما را ببخش.
خدایا آبروی ما را مریز.
خدایا مریضهای اسلام را شفا عنایت بفرما.
خدای اسلام و مسلمین را پیروز بگردان.
خدایا امام عزیزمان این قلب تپیندة مستضعفین و عاشقان الله را موفق و مؤید و تا انقلاب مهدی موعود حفظ بفرما!
آمین یا رب العالمین
شنبه ساعت 5 بعدازظهر
7/4/65
بندة مخلص و گنهکار
امیر حاجامینی