سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین دانش آن است که هدایتت را تباه کند . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جایگاه فرهنگ عاشورایی در تربیت فرزندان

از دیرباز تاکنون خانواده به عنوان کوچک‌ترین واحد اجتماعی همواره در پی یافتن الگوهایی است که بتواند با پیروی از آن راه سعادت را طی کند و والدین در تلاش هستند تا بهترین‌ها را الگوی راه فرزندانشان کنند. نهضت عاشورا از جمله با شکوه‌ترین و مناسب‌ترین سرمشق‌ها است، چرا که در بستر این قیام، الگوهایی شکل گرفته که در هیچ‌کجای عالم همانندی برای آن وجود ندارد.

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یکشنبه 90/8/1 :: ساعت 9:13 عصر )


»» حجاب در کلام شهدا

«و تو ای خواهر دینی‏ ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده‏ تر است.»  (شهید عبدالله محمودی)   

 


«خواهرم: محجوب باش و باتقوا، که شمایید که دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان می‏ کشید.» «حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل‏ حجاب دشمن را می‏بینی و دشمن تو را نمی‏بیند.»

(سردار شهید رحیم آنجفی)

 


«حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.»

(شهید محمد کریم غفرانی)


«خواهرم: از بی‏ حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل ‏باش.»

 (شهید حمید رضا نظام)


«از تمامی خواهرانم می‏خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند.»

 (شهید سید محمد تقی میرغفوریان )


«خواهرم: هم چون زینب باش و در سنگر حجابت‏ به اسلام خدمت کن.»

(طلبه شهید محمد جواد نوبختی )


«یک دختر نجیب باید باحجاب باشد.»

(شهید صادق مهدی پور)


«خواهرم: حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام‏ می‏زند.»

(شهید بهرام یادگاری)


«تو ای خواهرم... حجاب تو کوبنده ‏تر از خون سرخ من است.»

(شهیدابوالفضل سنگ‏تراشان)


«به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می‏دهم که، حجاب را حجاب‏ را، حجاب را، رعایت کنید.»  (شهید حمید رستمی)


«خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادرمسلمان: بی‏ اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهدشد.»     

(شهید علی اصغر پور فرح آبادی)


«شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوی‏ معنویت و صفا می‏کشاند.»

 (شهید علی رضائیان)


«از خواهران گرامی خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند، زیرا که‏ حجاب خون‏بهای شهیدان است.»

(شهید علی روحی نجفی)


«مادرم... من با حجاب و عزت نفس و فداکاری شما رشد پیدا کردم.»

(شهید غلامرضا عسگری)


«ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می‏ترسد تاسرخی خون من.»

(شهید محمد حسن جعفرزاده)


«خواهرم: زینب‏ گونه حجابت را که کوبنده ‏تر از خون من است‏حفظ کن.»

(شهید محمد علی فرزانه)


« خواهران ما در حالی که چادر خود را محکم برگرفته‏ اند و خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می‏کنند... هدف‏دار در جامعه حاضرشده‏ اند.»

(رییس جمهور شهید محمد علی رجایی)

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یکشنبه 90/8/1 :: ساعت 8:23 عصر )

»» سالها تنهای تنها


...  سال ها تنهای تنها زیر خاک

میگن بهترین سال های عمر آدم ایام جوونیه ... اونم بین بیست تا بیست و پنج سالگی ... اما پسر من وقتی بیست سالش شد چند تا ترکش رفت و تو بدنش جا خوش کرد ... بعدش تا بیست و پنج سالگی کنار یه نخل تو جزیره ی مجنون تنهای تنها موند ... اونقدری که جلبکا و خزه ها تنشو پوشوندن تا یه وقت سرما نخوره ... بعدش تو اون پنج سالی که بهترین سال های زندگی یه آدمه شروع کرد به پوسیده شدن ... چقدر براش سخت بود ... تنها موندن و پوسیده شدن و ... اونوقت فقط ازش یه پلاک موند و یه انگشتر و یه کم استخون ...

( از دل گفته های پدر یک شهید )

روایت اول :

چشم تو خورشید رو برنمی تابه ... پس بیهوده چشمت رو به خورشید ندوز ... سهم تو از خورشید اونیه که تو آینه می بینی ... اما روزگار آینه ها هم سپری شده ... آینه های شکست گرفته و هزار تیکه ، که هر کدوم به قد خودش نوری می تابه و هر کدوم به قد خودش خورشید رو حکایت می کنه ...

روایت دوم :

روزگاری بوده که آینه های پی در پی روزای سرد زمین رو تو تابش خورشید های مکرر غرقه می کردن ... اما چیزی نمی گذره که آینه ها یک به یک شکست می گیرن و یاد خورشید تو خرده های آینه رو زمین می مونه ... چیزی نمی گذره که تو نبود آینه ها خورشید فراموش می شه ... چیزی نمی گذره که داستان آینه و خورشید اونچنان مث افسانه می مونه که انگار در اومدن ناقه از سنگ و فرود اومدن روح تو کالبد یه مرده ... چیزی نمی گذره که تنها راه ما به خورشید از این پاره های آینه راست می شه ...

روایت سوم :

میشه دست بالا کرد و پاره های آینه رو گرد آورد و تو جای خودش گذاشت ... شاید خورشید به تمامی جلوه گر بشه ...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یکشنبه 90/8/1 :: ساعت 5:54 عصر )

»» لبان سوخته

میان خاک سر از آسمان در آوردیم

چقدر قمری بی آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم

چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر

چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک

درست موسم خرما پزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم

عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت

چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم

زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما

فقط ترانه سرودیم - نان  در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم

چقدر از خودمان داستان در آوردیم

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها

برای این سر بی خانمان در آوردیم

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

(( شعر از : شاعر ارجمند استاد سعید بیابانکی))



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/7/27 :: ساعت 5:19 عصر )

»» رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

 

دلم خیلی گرفته بود.

از روزمرگی، از نامردمی، از سرگردانی خودم توی این دنیای وانفسا و از خیلی چیزهای دیگه.

برای همین رفتم اونجایی که وقتی توی فضاش نفس می کشی، احساس سبکی و آرامش بهت دست میده، یک حس غریب، حس پرواز، حس غرق شدن در خوبی ها.

...

 

بعدازظهر بود و خلوت.

بین مزار شهداء قدم می زدم و به عکسها و سنگ نوشته های مزارشان نگاه می کردم.

چهره نورانی شهداء آرامم می کرد.

 

همینطور روی قبرها را می خواندم و جلو می رفتم...

...

شهید علی موسویان          محل شهادت: شلمچه        سن: 16 سال

شهید غلامرضا لطفی         محل شهادت: جزیره مجنون  سن: 23 سال

شهید فرهاد براتعلی           محل شهادت: شرق دجله    سن: 15 سال

شهید مرتضی باباعلیان        محل شهادت: فکه             سن: 18 سال

شهید حسن نیک نژاد         محل شهادت: دارخوین        سن: 16 سال

.............................       محل شهادت: اروند            سن: 19 سال

.............................       محل شهادت: پادگان حمید  سن: 21 سال

.............................       ........................            سن: 14 سال

.............................       ........................            سن: 31 سال

کمی با دقت به سن و سال شهداء توجه کردم،

برای چند لحظه تمام ذهن و فکرم متوقف شد.

آنها توی آن سن و سال به چه مقامی رسیدند و من...

...

راستش را بخواهید دلم به حال خودم سوخت، آخه خیلی وقتها آرزو می کردم ای کاش 20 سال زودتر به دنیا آمده بودم.

ولی خوب، خدا نخواست من آن موقع باشم و دوست داشت منو توی زمانی به این دنیا بیاره، که توی یک جبهه بزرگتر قرار بگیرم.

جبهه ای که خاکریز دشمن را نمی تونی ببینی، خود دشمن را هم نمیشه دید، البته نه اینکه نشه، ولی خوب خیلی راحت نیست.

گرفتن گِرا و مختصات دشمن هم خیلی سخته، بعضی وقتها کنار دستت نشسته و خودت خبر نداری.

از توپ و خمپاره و تانک و نفربر هم هیچ خبری نیست، سلاحها قوی تره، ولی نه آتیش عقبه داره و نه ترکشی که بدنت را پاره کنه، بلکه ذهن و فکر و اعتقاد آدمو هدف می گیریه.


...

اولین چیزی که باید توی این جبهه یاد گرفت درس دشمن شناسیه، بعد تقویت سلاح که همون ایمان و اعتقاده و بعدش هم روحیه مبارزه و جهاد، البته از نوع جهاد اکبر.

حالا خودمون بشینیم و حساب کتاب کنیم، ببینیم کجای این جبهه ایم.

خط شکنیم، خط مقدم هستیم، پشت جبهه ایم، یا اینکه آنطرف خاکریز و توی اردوگاه دشمن.

اگر خط شکن نیستیم یا توی خط مقدم هم قرار نداریم لااقل پشت جبهه کمک کنیم و آن اینکه آب توی آسیاب دشمن نریزیم.

و خدا نکنه که آن طرف خاکریز باشیم که نه دنیا داریم و نه آخرت.

خوش به سعادت آنهایی که توی جهاد اصغر دشمن خودشان را شناختند و عاشقانه رفتند.

و خدایا... " رقصی چنین میانه میدانم آرزوست"



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 90/7/26 :: ساعت 8:45 عصر )

<   <<   46   47   48   49   50   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]