وقتی از طرف یکی از عزیزانم پیشنهاد شد که درباره شهدا بنویسم ، تعجب کردم .
زیرا همیشه در زندگیم معتقدم هر چیز لیاقت میخواهد....
شهـــــــدا .....
اینبار قلم ناتوانم را در رثــای کسانی بر روی کاغذ بی جان به لغزش در آوردم که
تمام آبرو و حیثیت زندگی و حیاتم را مدیون قطره قطره خونشان هستم ،
مدیون تمام خستگی هایی که متحمل شدند ....
انسانهایی به پاکی آب ، به وسعت دریا و به صـــداقت اشک چشم مادرانشـــان ...
به دنبال واژه ای هستم که بتوانم آنها را توصیف کنــم ولی نمی یابم ....
انسانهایی که در اوج جوانی و خامی ، مــَـــرد شدند و راه صدساله را یک شبه پیمودند .
شهـــدا را نمی توان در قالب کلمات بیان کرد !
شهـــدا را نمی توان در چند جمله توصیف نمود !
شهـــدا
را حتی از روی عکس و سنگ نوشته های روی مزارشان نمی توان شناخت !
.... باید با شهدا زندگی کرد تا .........
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/7/20 :: ساعت 10:37 عصر )
تا راوی می گوید اینجا شلمچه است دلت هری میریزد. باورت نمی شود. یعنی..........؟
پا بر خاک شلمچه می گذاری سبک می شوی رهای رها پاک پاک .......... از غروب
شلمچه زیاد شنیده ای . غربت شلمچه را احساس می کنی . راوی می گوید هر
متر مربع از این خاک یک شهید داده است.صدای خمپاره و مسلسل و تیر را که می شنوی
دیگر اختیار اشکهایت را نداری کمی جلوتر مسجد شلمچه نگاهت می کند.راوی که از
مسجد شلمچه می گوید شرم می کنی که به مسجد نگاه کنی خودت هم نمی دانی چرا .
تانک ها را می بینی. آخر تو که نمی دانی تانک چیست.تانک را زمانی می شود فهمید که
نارنجک به کمر ببندی و .......... حالا که تا اینجا آمده ای می خواهی لحظه ای با خودت
باشی تنهای تنها با خودت. گوشه ای می نشینی. مشتی خاک از زمین بر میداری. صدایش
را می شنوی؟ خوب گوش کن.
به خدا حرف می زند. خیال نیست. خورشید حسابی شرمند ات می کند.............
ادامه مطلب... سال 1374 در طلاییه کار می کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر بود که برگشتم مقر. شهید غلامی را دیدم. خیلی شاد بود. گفت امروز سه شهید پیدا کردیم که فقط یکی از آنها گمنام است. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یک بار هم من بگردم. لباس فرم سپاه به تن داشت. چیزی شبیه دکمة پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. وقتی خوب دقت کردم، دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته بود: «به یاد شهدای گمنام». دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند؛ خودش خواسته بود. * روز تاسوعای حسینی سال 1370 قرار شده بود پنج شهید گمنام از بچه های حماسه آفرین سرزمین آسمانی شرهانی در شهر دهلران طی مراسمی باشکوه تشییع شوند. بچه های تفحص در بین شهدای گمنام موجود در معراج، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند. ذره ذره پیکر را گشته بودیم. هیچ مدرکی................ ادامه مطلب... مدتی بود که تلاش بچه های تفحص زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار صوتی مربوط به مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. نا خود آگاه اشک بچه ها جاری شد. بعد از آن حرکت کردیم. در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم. یکدفعه متوجه استخوان یک بند انگشت شدم. با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست. با فریاد بچه ها را صدا زدم. با ذکر (یازهرا) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملاً نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود. با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده بود: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...» به نام او که هر چه کردم به چشم کرمش زیبا بود پای در سفر عاشقی که می گذارم تمام وجودم را شعفی وصف ناپذیر در بر می گیرد . فرق نمی کند که مرکبم چه باشد من با قلبم مسافر سرزمین عشق شده ام . در تمام مسیر ذهنم مشغول لحظه رسیدن است و دیدار و بغض غریبی گلویم را می فشارد و هر لحظه بر دلتنگیم اضافه می کند . لحظه ها را می شمرم تا وقت رسیدن........ وقتی که می رسم از دور و از پس پرده اشک گنبد زیبای رضویش را می بینم که خودنمایی می کند و این آوای لرزان قلبم است که سلامش می دهد و دلم می خواهد زودتر وارد شوم . به صحن جامع که می رسم تمام دلم را جمع می کنم و با همه وجودم بر امام عشق سلام می دهم السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک ...... و اشک امانم نمی دهد. اذن دخول را می خوانم و با گوش دلم می شنوم که : اجازه دادیم ، که اگر اجازه نداده بودیم زائر نمی شدی...... و من چه خوشحالم که اینک نامم زائر است . هوای دلم بارانی می شود و بغضی که از ابتدای سفر بر قلبم سنگینی می کرد راه پیدا می کند و بر گونه هایم جاری می شود . یادم می آید که وقتی عزم دیدار یار کردم ........... ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/7/20 :: ساعت 10:18 عصر )
پلاک گمنامی
بی سر و سامان توأم یا حسین
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/7/20 :: ساعت 8:49 صبح )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 90/7/20 :: ساعت 8:43 صبح )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 90/7/16 :: ساعت 4:53 عصر )
جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]