درد دل فرزند یک شهید با رهبر انقلاب
آن روز که نمایندگان به دیدار تو آمدند ، به نشان عشق نهفته در سیرت ، این قطرات اشک بود که بر صورتهایمان غلتید ؛ آخر برای مان دیری بود که از جمله ، جمال ،و از کلمه ، کمال نباریده بودی . دیری بود که تنها با سکوت ، فریاد می زدی . دیری بود که از نزدیک ندیده بودیمت . یادت اما فراموش مان نشد که هیچ ، دل مان چه بنویسیم که برایت تنگ شده بود ؛ برای نگریستن و گریستن ها . برای نگاه کردن به تو و دیدن روح خدا ؛ دیری است که هر گاه تو را می نگریم ، این خمینی است که به چشمان ما می آید .
چه نگاهی می توانیم داشت :.... « علی » نیز برای امت رسول الله همواره بوی « محمد » می داد ، چه اما بر سر شامه های ایشان آورده بودند که به اسم حفظ رسالت محمد ، وصایت او ، علی را حذف کردند ؟ لابد گمان کرده بودند ره را بی رهبر می توان از بر نمود . در اسلام ذوب شدند ؛ اسلامی که رهبر نداشته باشد ، نه عجیب که سر از تذیذب در آورد ... امان از اسلام بی امام . دریغ از ولایت بی ولی . فغان از جکومت بی علی ، که برای راه بی راهبر ، هدفی جز گمراهی نباید انتظار داشت . اصلا کدام علم را بی معلم می توان فرا گرفت ؛ آنکه در علم باید ذوب شود ، معلم است . شاگرد باید ذوب در معلم باشد ، اگر که می خواهد از علم بهره ای برده باشد . ذوب اما نه در شخص که حجاب آورد ، در شخصیت . نه در اسم ، در رسم . نه در امام که در امامت ، و نه در ولی که در ولایت . رهبرا ! ما از آن رو در ولایت تو ذوب گشته ایم که تو را ذوب در اسلام یافته ایم . این اما نه فقط حدیث عشق است . عقل نیز بر همین مناط حکم می کند ؛ آن جا که در داستان میکونوس ، پا به میدان گذاشتی و عزلت جای خود را به عزت داد ، خوب یادمان هست . در 18 تیر هم به سر انگشت اشاره تو بود که دانشجویان پیشاپیش ملت از یک حادثه ، حماسه آفریدند . بسا فتنه ها با تدبیر تو به تاخیر افتاد . بسا تفرقه ها که با نصایح تو به وحدت گرایید و بسا یاس که با وجود تو در دل دشمن ، خوش نشست ؛ از همان روز که آفتاب انقلاب غروب کرد ، این مهتاب تو بود که بیم ستاره ها را را مبدل به امید نمود . شب پرستان دریافته اند که آفتاب ، شاید چند روز از آسمان ، رخت بربندد ، نور را ولی با غروب کاری نیست . رهبرا ! اینک که خورشید آسمان امانت در غیبت به سر می برد ، ما نیک قیمت همچو تو ماهی را می دانیم . می دانیم که چرا شب پرستان ، تو را نشانه رفته اند . می دانم که رجز خواندن های تو ، چرا اینقدر اینها را زجر می دهد .
رهبرا ! ما با کربلا انسی دیرینه داریم . کربلا برای ما نه یک زمین ، که ضمیمه ای از قلب ماست ، و عاشورا برای ما نه یک زمان که زمام امور ما به دستان عاشورا است . همه ی آرزوی ما این است که به حسین بن علی ، شهادت نامه ما را نیز در شب عاشورایی دیگر امضا کند . شبی مثل همان شب که رو به اصحابش کرد و گفت : « دیگر بیعتم را از شما برداشته ام . هر که می خواهد برود ، برود ؛ من بهشت را برای او تضمین می کنم . پس درنگ نکنید . بروید . » راستی رهبرا ! تو اگر آن شب مخاطب حسین بودی ، چه می کردی ؟ ... حتم دارم چنان ذوب گشتگان در ولایت حسین ، بهشت را جز به ماندن در کنار فرزند فاطمه نمی دیدی .
رهبرا ! خمینی ذوب در اسلام بود و پدران ما از همین رو در ولایت او ذوب شدند آن روزها اما روزگار جنگ بود و خون دادن . اگر تقدیر بر این است که امروز زمانه ، زمانه جنگ روزگار باشد ، بدان که ما نیز برای خون دل خوردن آماده ایم .
رهبرا ! ما تو را ذوب در اسلام یافتیم .........
نشریه یادماندگار شماره اول از دور جدید