انسان، حقیقتی است که از یک سو با طبیعت و زمین و زمان، سرو کار دارد و از سوی دیگر ملکوت هستی در او جلوه کرده است.
تلفیق طبیعت و فرا طبیعت در وجود آدمی او را با مجموعه ای از امور انسانی روبرو ساخته که برخی مُلکی است و برخی ملکوتی. اما این که کدام یک از این امور در هویت اصیل انسانی دخالت دارد و کدام ندارد، گاه اشتباهاتی برای انسان پیش می آورد که او را یکسره از آسمان ملکوت جدا میسازد و به موجودی کاملاً زمینی و مُلکی تبدیل می نماید............
از این رو قرآن کریم با تبیین امور واقعی اِنسان و جدا سازی آنها از امور ظاهری، هویت حقیقی آدمی را به تصویر می کشد و راه حرکت انسان به سوی این هویت حقیقی را هموار می سازد.
اموری که بیرون از حقیقت انسان است، همچون ویژگیهای اقلیمی، نژادی، زبانی و...، به خودی خود نه بر ارج و اعتبار انسان می افزاید ونه از فضیلت های او می کاهد؛ زیرا این ویژگیها اگرچه با انسان هست و در تعامل اجتماعی و نیزتعارف بین المللی او نقش دارد که:
"وجعلناکم شعوباً وقبائل لتعارفوا"1،
اما هیچ یک از آنها پایدار نبوده و تا ابد، آدمی را همراهی نمی کند و همین نکته، دلیل بر عدم اصالت و نقش نداشتن آنها در هویّتِ پایدار انسان است.
چه بسا این ویژگیها در طول عمر آدمی، بارها تغییر کند و انسان با هجرت از سرزمینی به سرزمین دیگر نه تنها زادگاه خود را رها نماید که زبان و نژاد خویش را نیز به فراموشی سپارد و در هر صورت با مرگ او همه این امور، ویژگی خود را از دست میدهد و با ورود به برزخ، نه شرقی یا غربی بودن آدمی در هویّت او تأثیر دارد و نه در فلان سده یا هزاره زیستن او؛ زیرا با این سفر، هم از قلمرو زمین بیرون میرود و هم از حیطه زمان.
بنابراین، چیزی در هویّت حقیقی انسان، نقش آفرین است که همواره با او باشد و مرگ و برزخ و نیز بهشت و دوزخ، آن را از انسان جدا نسازد.
قرآن کریم در این باره از سه عنصر اساسی به نام اعتقاد و اخلاق و اعمال، یاد میکند و آنها را از ارکان سازنده هویت انسان میشمارد.
1ـ سوره حجرات، آیه131