سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه سرگرمی اش فراوان شد، خردش کم گردید . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خدایا.....سرفه را دوست دارم........

این پست بنام دلاورمردی از دیار  جانبازان شیمیایی هفتاد درصد آقا ی حاج صادق روشنی براتون گذاشتم باشد که ما هم رهرو راهشان باشیم...

 

سرفه هایم، مجال میخواهم

اندکی حس و حال میخواهم

سرفه می کند. سرفه می کند. راه می‌رود سرفه می کند. نگاه می کند سرفه میزند.

ایستاده، نشسته، خوابیده، خواب و بیداری‌اش به هم آمیخته، باز سرفه می‌کند.

در تکرار آهنگ‌های ملایمی که حنجره اش می‌سراید . روزی هزار بار می‌میرد.

ذره‌ذره، قطره‌قطره به شهادت می‌رسد. دم‌به‌دم شهید می‌شود، لحظه‌ به ‌لحظه تشیع می‌شود.

برای خودش مردی است، اما با مرد‌های دیگر تفاوت‌های بسیار دارد. مناجات‌های او نیز با همه مناجات‌ها متفاوت است.

حاج محمد صادق روشنی، جانباز شیمیایی هفتاد درصد این‌گونه مناجات می‌کند:


خدایا سرفه عشق را به سوی تو پرواز می‌دهم.

خدایا سرفه دل شب را بیشتر دوست دارم.

خدایا سرفه را دوست دارم. و به آن عشق می ورزم.

خدایا سرفه‌های وقت نمازم را بیشتر دوست می‌دارم.

خدایا سرفه روزانه‌ام را که با روزه‌ام عجین است، قبول به فرما.

خدایا سرفه که از وجودم بر می آید. تو را می‌خواند.

خدایا سرفه هایی که از ریه نازک و کوچکم بیرون می آید.تشدید بفرما.

خدایا هر سرفه لبیکی است به‌ سوی تو ای خدای خوب من.

خدایا سرفه با تو سخن گفتن است. به تو عشق ورزیدن است.

خدایا سرفه حقیر، بهرمندی از سفره الهی روزانه توست.

خدایا سرفه تشدید سردرد را برایم می آورد.اما از من مگیر.

خدایا خدایا سرفه باعث برگشت غذا برایم هدیه است بیشتر بگردانش

خدایا سرفه باعث تشدید درد قفسه سینه است. این درد را از من مگیر

خدایا ای خدای مهربان سرفه را در دل هیچ یک از بندگانت مگذار. بلکه برای صادق همیشه پایدار بدار

خدایا به امید دیدار

صادق روشنی بنده همیشه مطیع تو

تا سایه کی در رسد و خورشید کی رخ پنهان کند و صادق قصد آسمان کند.

خدایا میدانم فکرم، دستم، پا هایم، چشم ها و سر، قلبم، هم وجودم تمنای رضایت تو را دارد.

پس تو نیز با این همه مخلوقات بشری که روی زمین داری یک گوشه چشمی به حقیر بنگر

و با اعلام رضایت خویش حقیر را در زمره شهیدان خود به پذیر.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 92/3/17 :: ساعت 11:47 عصر )

»» اینجا بعضی .........

این روز ها در میان بعضی از این کاندید ها هوای سازش پیچیده

یه جورایی هوس این به سرشون زده

برن و با کدخدای ظالم جهان ساخت و پاخت کنن

نمیدونم چرا

ولی بی اختیار یاد شهدای هسته ای می افتم.




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 92/3/17 :: ساعت 10:59 عصر )

»» با التماس .........

هم قد گلوله توپ بود... .
گفتم چه جوری اومدی اینجا؟...
گفت: با التماس!...
گفتم چه جوری گلوله رو بلند می کنی؟...
گفت: با التماس!...
به شوخی گفتم می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد وگفت: با التماس... .
تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم خیلی التماس کرده...




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 92/3/10 :: ساعت 5:11 عصر )

»» خود خود خود خدا..........

کوچک که بودی برای داشتن بهترین اسباب بازی‌های دنیا دعا می‌کردی. برای خانه‌ای پر از خوراکی، برای کمی بیشتر تاپ سواری... یادت هست؟کوچک که بودی برای داشتن بهترین اسباب بازی های دنیا دعا می کردی.برای خانه ای پر از خوراکی ،برای کمی بیشتر تاپ سواری ...یادت هست؟

بزرگ تر که شدی آرزو برایت قبول شدن امتحان و دانشگاه رفتن،کار و در آمد بود.به یاد داری؟ امروز هم... نمی دانم.نمی دانم دنیای آرزوهایت امروز تا کجا فکر می کند و دلداده کدام آیین است،نمی دانم حواس دلت امروز زمام دار چه کسانی است ..تا کجا تقوا دارد و چقدر مهربان است....اما لیلةالرغائب را

مراقب آرزوهایت باش...




ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 92/2/26 :: ساعت 9:1 عصر )


»» در آغوش مادر ..........

زیر بازوانش را گرفتند آهسته چون روحی ملایم کنارش نشست.

پارچه را کنار زد دستش را دراز کرد و دستش را برداشت آرام به سمت لبانش آورد.

لبانش رعشه گرفتند شاید داشتند شور می زدند.فقط صدای حسین حسینشان نمی آمد.

بوسه ای سرد بر دستان زد .آنها را بر سینه فشرد.


بعد سرش را در آغوش گرفت بر گونه اش باز بوسه ای زد اما کمی قبل در حفره چشمانش بی تامل نگاه کرد

یادش آمد آخرین بار رنگ چشمانش آبی بود

مثل آسمان اما الآن فقط آسمان از انتهای چشمانش پیدا بود.

اما خالش کو ؟ کنار لبانش خال کوچکی بود که او را زیباتر نشان می داد.

جای خال را هم بوسید. باز هم مثل کمی قبل تر سر را به سینه چسباند.

بقیه هر کار کردند نتوانستند سر را از او بگیرند.دیگر نتوانست جلوی دلش را بگیرد.

می خواست اما نشد.

بالاخره جرقه ای از آنهمه آتش که در دلش بر پابود جهید و راه دلش را پیمود و از گوشه چشمش بر گوشه چشم فرزندش افتاد.

در دل با خود گفت:

(( خدایا ذره ای از صبر زینب را نصیبم کن)).............



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 92/2/17 :: ساعت 10:44 عصر )

   1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]