مدتی بود بی معرفت شده بودم
همان معرفتی که آن پیرمرد سالخورده جنوبی داشت و من نداشتم
گفتم : "از کجا آمده ای ؟"
گفت : " از روستای بندر گواتر آخر ایرانه گوشه کشور تا اینجا تقریباً 2000 کیلومتره"
گفت: " آمده ام اینجا آقا را زیارت کنم......... "
نگاهی به چهره سوخته و آفتاب خورده ، دستان به سان زمینهای خشک ترک ترک شده ، و دل پاک و زلالش که
وقتی می گفت آمده ام اینجا آقا را زیارت کنم با اشک هاش دفتر قلبم را نمور کرد و نیم نگاهی به دل زنگار گرفته خودم.....
گفت : " اهل همین جایی؟ " به علامت تصدیق سر تکان دادم. دلش دوباره فوران کرد و آتش فشان قلبش از زلال چشمانش
جاری شدند. گفت " خوش به سعادتت لابد هر هفته می آیی برای زیارت ؟"
دنیا انگار بر سرم ویران شد. دیگر نمی شنیدم چه می گفت.
نگاهی به گنبد فیروزه ای انداختم و سر به زیر.......
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دهلیز های شب زده را غرق نور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
آقا چقدر فاصله، اندوه ، انتظار
فکری به حال این سفر راه دور کن
آقا چقدر ناله زنیم و دعا کنیم
یا باز گرد یا دل ما را صبور کن
آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود
یک فاتحه نوازش اهل قبور کن
باز هم 22 بهمن باز هم همدلی باز هم حضوری به رنگ پرچم کشور عشق
در آن هوای سرد دانه های شفاف عرق سرو صورتش را نورانی تر می نمایاند
سخت نفس کشیدنش را می توانستی از پشت ماسکی که زده بود حس کنی
کپسول کوچک آبی رنگ اکسیژن ، یار همیشگی اش از پشت ویلچر خودنمایی می کرد.
تراکتی را با نخ از گردن آویزان کرده بود که خوانندگان را به تفکر وامیداشت
چشمان بی رمق اش چشمان رهگذرانی را می طلبید که دل نوشته اش را با
چشم دل بخوانند......
(( آی مردم بدانید عاشورا هنوز ادامه دارد.
عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد
بکوشیم حسین دل بدست یزید نفس لب تشنه شهید نشود
ثانیه ثانیه نفس های بریده بریده ام فدای آقایم سید علی ))
و زیر آن نوشته بود : یک جانباز شیمیایی
وقتی خواندم دلم چشمانم را لودادند و قطرات اشک را از دلم تا چشمانم و از آنجا تا زمین ناگزیر کردند.
ماه فرو ماند از جمال محمد ***** سرو نروید به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست***** در نظر قدر با کمال محمد
وعدهی دیدار هر کسی به قیامت ***** لیلهی اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی***** آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهی گیتی مجال همت او نیست***** روز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس***** بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد***** تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد***** نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند *****پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش***** خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی***** عشق محمد بس است و آل محمد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
بنام او که خالق یاس و نرگس است.
ای روح دعا سلام مهدی
صدها بهار و خزان گذشت و نیامدی
سالهاست نگاهم پشت پنجره ای که متعلق به فرداست
قاب گردیده و گرد و غبار هجران بر آن نشسته .
عمری است که برای آمدت بی قرارم .
یابن الزهرا ببین که از فراقت سخت بارانی ام .
ببین ثانیه ها از هجرت چگونه بغض کرده و به هق هق افتاده اند
آقا جان
حیف نیست ماه شب چهارده پشت ابرهای پاره پاره پنهان بماند؟
حیف نیست دل را شوق وصال باشد اما دیده را فروغی نباشد؟
بیا و قرار دل بی قرارم شو
بیا و صداقت آئینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن
بیا تا سر بر دامانت بگذارم و عقده ی چند صد ساله باز کنم
تو که معنای سب لحظه هایی
تو که ترنم الطاف خدا بر انسانی
بیا که از هجرت چونان اسپندی بر آتشم
فدای خاک قدومت......... محمد