سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خدا بنده‏اى را خوار دارد ، او را از آموختن علم برکنار دارد . [نهج البلاغه]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» در زلال عرفه

چه زیباست وقتی " دل " به " قربانگاه " عشق می آید ، مشعوف و مسرور . آماده است تا " فدا " شود و در سپیدترین فصل از صحیفه " تقدیر " به رستگاری و عبودیت و کمال رسد ...

کاش می توانستیم " عرفان عرفه " را دریابیم تا مهیاتر از پیش خود را به " قربانگاه " عشق برسانیم ،  آنسان که ابراهیم خلیل الله ( ع ) سالکانه و صادقانه تا خط مقدم " فدا " شدن رفت ، اما " فنا " نشد .  

باری می اندیشم که همه روز عارف ، می تواند عرفه باشد و عظمت این روز سترگ ، از حاشیه تقویم سربرآورده و بر ناسیه تقدیر بشر نقش بندد .  

عرفه روزی عظیم است و قربان عیدی است همایون و فرخ پی .
به یاد می آوریم بشارت سبز خالق صحیفه سجادیه حضرت امام زین العابدین ( ع ) را که ازعرفه  به عنوان " روز محبت و عطوفت خدا " نام می برند و صریحا می فرمایند که : " حتی فرزندانی که در رحم مادران هستند ، از محبت و الطاف خداوند بهره مند می شوند ... "  

***

به راستی چگونه می توان در مقابل آئینه عرفه ایستاد و زلال نشد ؟
و پنجره دل را همچنان بر وقار تماشا بست ؟ آیا این همه نور برای اثبات صبح کافی نیست ؟  

تا از نردبان " عرفه " بالا نرویم  ، به ارتفاع روحانی " قربان " نمی رسیم ... ، امروز - رشته جانمان را با عشق ، گره می زنیم  و - فردا ، گره کور تعلقات مادی و فانی می گشائیم . امروز ، فرصت  اندوختن و فردا موعد دلباختن است : " مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو / مقصود توئی ! کعبه و بتخانه بهانه ... "  

امروز تمام دل از اقیانوس فضل او سیراب می شود و فردا تمام وارستگی انسان دردیباچه زرین هستی رقم می خورد ، چه زیباست که حتی تنفس انسان هم به قصد تقرب باشد و پرواز در هوای شکوفه بار دیدار نصیب پرنده هایی گردد که با تمام وجود عاشقند ، عاشق !

صحرای عرفه !
جایی که " سعی " مسافران " صفا " را در صعود به خویشتن به خاطر سپرده است ؛ 
در تجلی خانه کلمات من ، اما
همه جا صحرای عرفه است
و جغرافیای آن محدود به یک نقطه از خاک نیست
همه جا حریم یار است و هرکه با یار باشد بر بال عرفه به ارتفاع معرفت صعود می کند ؛
پس سلام بر نور
سلام بر خونی که با هدایت دریا ، به رگهای رود می ریزد
و قلبی که در فضای متلاطم دیدار یار می تپد
و درختانی که سبز و سربلند ، " لبیک گویان " در آستان دوست ، برگ و بر می فشانند 
فضیلت یعنی همین !
که بهار ، تمام سرسبزی و بالندگی اش را وامدار نفس نفحه بخش نسیم بداند
و نسیم به این درک وسیع برسد
که بی اشارت و عنایت خالق مطلق " هیچ " است .
کاش  " قلم " در عظمتگاه عرفه آسمانی شود
تا آگاهانه تر " قدم " در قربانگاه عشق نهد ...

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 86/9/27 :: ساعت 12:11 عصر )

»» شب جمعه چهلم

آقا جون سلام تو رو خدا کمکم کن که این بار دست و دلم نلرزه و درست بنویسم. میدونی امشب شب جمعه چهلمه. چهل شب گریه چهل شب با پای پیاده چهل شب با پای برهنه چهل شب با قلبی امیدوار به کرمت چهل شب سلام بی پاسخ !!!!!چهل شب چشم انتظاری چهل شب به دنبال دل اومدن چهل شب که فقط تو میدونی من چی کشیدم. از بچه گی شنیده بودم اگه چهل شب جمعه حیاط خونه رو آب و جارو کنی حضرت خضر رو می بینی و هر چی ازش بخواهی میتونی بگیری آقا جون امشب شب جمعه چهلمه . چهل شب جمعه هست که خونه دلمو آب و جارو کردم که بیایی و قدم بذاری تو خونه دلم آقا میبینی کنار حوض خونه دلم پای بید مجنون براتون زیر انداز انداختم تا یه لحظه بیایی و بنشینی و خستگی هاتونو بذاری تو قلبم الهی فدای اون قدمهاتون بشم میبینی آقا چقدر براتون ساده می نویسم اینقدر ساده و زلال و شفاف که قلبم رو از پشت دل نوشته هام می تونین ببینین. آقا جون چهل شب جمعه به دنبال این بودم که روی ماهتون رو ببینم اما امشب دلم لرزید اونم چه لرزیدنی با خودم گفتم من چطور میتونم تو صورت یوسف زهرا نگاه کنم با این همه  گناه ؟ با اون تازیانه های گناهی که بر صورت آقام زدم؟ با اون نامه اعمالی که وقتی آقام پایان هر هفته میبینه قطرات همچون مروارید اشک چهره ماه گونشو می پوشونه؟ اصلاً من می تونم طاقت نگاه به آقا رو داشته باشم؟آقاچهل شب گذشت چی ازتون بخوام که به من نه نگین؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 86/9/22 :: ساعت 10:57 عصر )

»» برای تو مینویسم

برای تو می‏نویسم‍، برای تو که قاصدکهای دلم را هر جمعه به سویت می‏فرستم، اما آن هنگام که حریر قرمز رنگ غروب در آسمان پرسه می‏زند، بی‏خبر برمی‏گردند... مثل همیشه.
برای تو  آن لحظه که  پرونده‏ام را می‏گشایی سیلی از اشک صورت ماه گونه ات را نقره‏ای رنگ می‏کند، صدای شکسته شدنِ قلبت را شنیدم آن موقع که زیر لب گفتی: تو دیگر چرا؟ اما باز من بی‏توجه....
برای تو که موقع غفلت نگاهم می‏کنی...
برای تو که هنگام بی‏قراری دستان پرمهرت را روی سینه‏ام می‏گذاری و دل طوفانی‏ام را آرامش می‏دهی.
برای تو که هنگام سیاهی شب در نماز مرا دعا می‏کنی با تمام زشتیهایم...
برای تو که موقع معصیت نگاهت را به چشمانم می‏دوزی و من پشیمان از...
برای تو که همچون ساقی پیاله مستی را به دستم می‏دهی و این عطش‏زده را سیراب می‏کنی.
برای تو که وجودت از نور و قلبت از آسمان و چشمانت همچون زهراست.
برای تو که هنگام صبح موقع دعای عهد کنارم می‏نشینی و با العجل العجل دستانت را بلند می‏کنی و آمین...
برای تو که هرگاه اشتباه می‏کنم چشمان زهراییت را به آسمان می‏دوزی و می‏گویی خدایا او را به من ببخش...!
برای تو که هر شب جمعه عطر سیب کربلا را به مشام عاشقان می‏رسانی.
برای تو که قفل دلم را با نگاهی باز کردی و مهمان وجودم شدی.
برای تو که می‏دانی بی‏قراریهایم از چیست؟ و برای چه غمگینم!
برای تو که از درونم آگاهی و آنرا تسخیر کرده‏ای.
برای تو که مونس تنهایی و شبهای بی‏روحم هستی.
یادت هست..... من نیز خوب بخاطر دارم؟
برای تو که مرا می بخشی بخاطر تمام نادانیها و اشتباهاتم.
و برای تو که روزی خواهی آمد از سرزمین نور و عاشقان را مزد انتظار می‏دهی.

پس بپذیر هذه القلیل


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 86/9/8 :: ساعت 9:34 عصر )

»» سفر عشق

به نام او که هر چه کردم به چشم کرمش زیبا بود

پای در سفر عاشقی که می گذارم تمام وجودم را شعفی وصف ناپذیر در بر می گیرد . فرق نمی کند که مرکبم چه باشد من با قلبم مسافر سرزمین عشق شده ام . در تمام مسیر ذهنم مشغول لحظه رسیدن است و دیدار و بغض غریبی گلویم را می فشارد و هر لحظه بر دلتنگیم اضافه می کند . لحظه ها را می شمرم تا وقت رسیدن........

وقتی که می رسم از دور و از پس پرده اشک گنبد زیبای رضویش را می بینم که خودنمایی می کند و این آوای لرزان قلبم است که سلامش می دهد و دلم می خواهد زودتر وارد شوم .

به صحن جامع که می رسم تمام دلم را جمع می کنم و با همه وجودم بر امام عشق سلام می دهم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

السلام علیک یابن رسول الله

السلام علیک ......

و اشک امانم نمی دهد.

اذن دخول را می خوانم و با گوش دلم می شنوم که :

اجازه دادیم ، که اگر اجازه نداده بودیم زائر نمی شدی......

و من چه خوشحالم که اینک نامم زائر است . هوای دلم بارانی می شود و بغضی که از ابتدای سفر بر قلبم سنگینی می کرد راه پیدا می کند و بر گونه هایم جاری می شود . یادم می آید که وقتی عزم دیدار یار کردم عده ای بدرقه ام کردند و از صمیم قلبشان التماس دعا گفتند . یادم می آید سفیر دلهایی هستم که وقت آمدنم همراه من پر گرفتند و دلتنگی کردند پس یک به یک نامشان را میبرم . یادم می آید یکیشان می گفت :

اذن دخول که می خوانی دست چپت را مشت کن ، دست مرا در دستت بگیر و فکر کن من هم کنارت ایستاده ام ، دیگری می گفت از باب الجواد که وارد شدی و سلام دادی مرا هم یاد کن ، آن یکی می گفت چشمت به طلایی گنبدش که افتاد نام مرا هم صدا کن .

و نزدیکترین دوستم می گفت : یاد سفر قبلی بخیر ، کنار ضریح زیارتنامه می خواندیم .

یکی دیگر می گفت :.........

و من در هر قدمم یک به یک آنانی را که با اشک و حسرت و دلتنگی بدرقه ام کرده بودند یاد می کنم .

به صحن سقاخانه که می رسم عطشم با آب سقاخانه  به سیرابی لذت بخشی مبدل می شود گویی دیدن گنبد طلایی در یک پس زمینه مشکی پر ستاره زیباترین صحنه ایست که پروردگار عالمیان خلق کرده . آب سقاخانه در مشت دارم و چشم از طلایی گنبد بر نمی دارم ، فرشتگان را می بینم که بال در بال و صف به صف گرد گلدسته های طلایی اش به مناجات مشغولند .

به گلدسته ها که می نگرم دلم میرود . میرود تا دوردستها............وارد حریم حرم که می شوم ، عطر دل انگیزی هوش از سرم می برد اگر لیاقتش را داشته باشم واگر خوب استشمام کنم به خدا قسم بوی گل نرگس مشامم را نوازش میدهد .وقتی چشمم به ضریح می افتد بی اختیار اشک به دیدگانم می آید و دست بر سینه ام می گذارم و بر لبانم جاری می شود :

السلام علیک یا ثامن الحجج

السلام علیک یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضاء

السلام علیک یا معین الضعفاء و الفقراء...

و همانجا روی پله ها می نشینم و کبوتر دلم را به سوی ضریح مطهرش پرواز می دهم . اشک بی امان از ابر چشمانم می بارد و دمی از دیدن ضریحش غافل نمی شوم .

یک لحظه دمی غافل از آن ماه نباشیم         

شاید  که  نگاهی  کند  آگاه  نباشیم

و تمام وجودم نیاز می شود و نیایش ، نمی دانم با کدام زبان بخوانمش ... با زبان اشک ؟ با زبان دل ؟ و یا با زبان سر ؟ چه فرقی می کند این تمام وجود م است که تمنایش می کند و با زبان عاشقی صدایش می زند و دلم پنجه در شبکه های ضریحش می اندازد و نیایشش می کند و باز یادم می آید که سفیر عده ای عاشق هستم که وقت خداحافظی برق اشک در نگاهشان جانم را به آتش کشیده است پس یک به یک نامشان را می برم .

از جای بر می خیزم و به سمت ضریح مقدسش پر می کشم و دل را روانه می کنم . شنیده ام زیر آن سقف هر چه بخواهم اجابت می شود . روبرویش می ایستم ، نگاهش می کنم ، لب می گشایم که بخواهم ، اما چه بخواهم ؟ مگر نه اینکه با این سفر حاجت روا گشته ام ؟ مگر نه اینکه تشنه دیدارش بودم و دعوت شدم ؟ پس دیگر چه بخواهم ؟ به تماشا می ایستم و این بدیع ترین صحنه خلقت را به نظاره می نشینم . دستان نیازی که همه به سوی این کعبه بلند است و دلهایی که همه متوجه یک بارگاه است . دلم می خواهد ساعتها فقط تماشا کنم و تنها گوش بسپارم به صدای ترنم گونه مناجات ها و نیایش ها و زیر لب زمزمه کنم :

امشب   من   و این  پنجره فولادی
 
قلبی  که  دخیل  بسته ام  با  شادی

ای عقل که دیرت شده برخیز ، برو
من  بنده   عشقم  تو برو   ،  آزادی

زیارتنامه را که می خوانم دلم آرام می گیرد....

از حرم بیرون می آیم و وارد صحن می شوم کبوتران گرد گنبدش در طوافند و اینجا با پرواز هر کبوتر هزار دل هوایی می شود و دل من نیز چون کبوتری گرد حرمش به طواف درآمده است .اگر چه میدانم کبوتر دلم پریدن را خوب نمی داند.........
روز بعد باران اجابت که بر سرم باریدن گرفت دانستم که کسانی را که یاد کرده ام به لطف مولایمان ثامن الحجج حاجت روا گشته اند . تماشای حریم امن و زیبایش زیر باران رحمت خداوندی زیباترین تابلوی هستی ست .
پشت پنجره فولاد که می رسم آدمهایی را می بینم که نیازهایشان را گره می زنند تا مولایشان با دستان آسمانیش آنها را باز کند . دلم می لرزد ، من هم نیازهایم را گره می زنم و می دانم که آقایم با دستان سبزش گره ها را می گشاید . ..... اما ترس برم می دارد ، نکند رها شوم ؟ گره ها را محکمتر می کنم و از آقایم می خواهم که من را حتی لحظه ای به خودم وا نگذارد حتی یک آن . دلم را گره می زنم تا همیشه بند حرم بمانم و هر لحظه با خود زمزمه می کنم :

من که کبوتر دلم انس گرفته با رضا
می شنوم ز قدسیان زمزمه رضا رضا

کم کم به لحظات وداع نزدیک می شوم . انگار غم عالم به دلم می نشیند . چه زود گذشت لحظه های خوش عاشقی . مجال برای گفتگو اندک است پس همه نیازم را در چشمانم می ریزم و از پس پرده اشک نگاهش می کنم ، می خواند از نگاهم نیازم را که می خواهم باز هم بیایم و هنوز نرفته کبوتر دلم در سینه آرام ندارد و دلتنگش هستم . برای آرام شدنم سر بر سینه ضریح می گذارم و اشک حسرت می ریزم ، گرمی دستان نوازشگری را بر سرم احساس می کنم ، دعای وداع می خوانم به این امید که باز هم دعوتم کند و من با تمام وجودم که لبریز از نیاز است و نیایش بیایم ، دور حرمش طواف کنم و بخوانم :

می خوام مثل دیوونه ها

سر به بیابون بذارم
داد بزنم به آسمون

امام رضا دوستت دارم
                            دوستت دارم
                            دوستت دارم

الهی !
        سفر عشق را نصیب آنان کن که عاشقند ..............زیارت قبول



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( چهارشنبه 86/8/30 :: ساعت 12:18 صبح )

»» آقا قسمتون بدم ؟

سلام آقا

می خوام ایندفعه خیلی خیلی خودمونی با هم حرف بزنیم اینقدر خودمونی که هر که بیاد و بخونه فکر کنه........

آقا یه چیزی دوست دارم ازت بخوام  دوست دارم در حقم این لطف رو بکنی و حاجتمو بدی نمی خوام قسمت بدم میدونی که اگه من بخوام قسمت بدم یه قسمی میدم که تو رو در بایستی گیر میکنی البته اینم که روم نمی شه خیلی زشته آدم دوست عزیز خودشو تو رو در بایستی قرار بده. آقا میدونم که چشمی که تو رو می بینه و میشناسه اینقدر باید پاک باشه که لیاقت دیدن و شناختن تو رو داشته باشه. الهی قربونت برم الهی دورت بگردم چرا یه دیده پاک به من نمی دی که وقتی میبینمت به یه نظر بشناسمت؟ آقا جون به خدا اینو میدونم که اگه شیعه تو رو یه روز نبینه میمیره. فدای خال روی صورتت به خدا هر بار که میام جمکران اینقدر این طرف و اون طرف رو نگاه میکنم که شاید ببینمت.به خدا اونقدر اینطرف و اون طرف چشمامو میبندم و بو میکشم تا که استشمام کنم بوی عطر گل نرگس رو. آقا میدونم که وقتی منو میطلبی که بیام و با شما یه کم خودمونی حرف بزنم منو میبینی به خدا منم حضورتو حس میکنم ولی به خود خدا اینقدر سخته که محمد بیاد و با آقای خودش حرف بزنه اما اونو نبینه میدونی آقا مثل چی میمونه این اومدنا و رفتنای من و ندیدن تو؟ مثل یه نفر که از بس که تشنه هست براش یه لیوان آب بیارن تا نزدیک لباش اون آب رو بیارن سردی آب رو هم حس کنه اما دوباره آب رو ازش دور کنن.وضعیت من و امثال من اینجوریه میدونم تو هم راضی به این له له زدن من در رویت روی چون ماهت نیستی اما میدونم رضای خدا و صلاح اون بر خواست ما ارجحیت داره.من هم راضیم به رضای خدا ولی همه این حرفا رو که زدم بازم ته دلم میدونی چیه؟ ته دلم اینو میگه:

(( همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی............... چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی))

آقا روم نمی شه  اگه روم می شد به یه بانوی پهلو شکسته قسمت میدادم که روی خودتو به من نشون بدی شاید نتونم طاقت بیارم اگر چه میدونم دیدن روی تو و  دادن جان کار من است به خدا بارها دیدمت اما نشناختمت. به خدا بارها با من حرف زدی اما نشناختمت به خدا منو به اسم صدا زدی اما نشناختمت خیلی سخته خیلی سخت وقتی میام به طرف مسجد جمکران تو هر قدمی که بر میدارم ضربان قلبم بالا و بالا تر میره تا اون جایی که حس میکنم داره قلبم از تو سینم میزنه بیرون میدونم همه اعضاء و جوارح من برای دیدن تو بیقرارند آقامن.......من.......بگذریم خیلی حرف زدم حرفایی که اگر هم نمی گفتم میدونستی چی تو ذهنم میگذره.آقا جون  دهه کرامته دیشب اومدم کنار مسجد روم نشد بیام تو دلم گرفت با خودم گفتم تا صاحب خونه عیدی منو نده من تو نمیام آقا........ عیدی منو فراموش نکن وگر نه قسمت میدم به .............................

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 86/8/25 :: ساعت 9:17 عصر )

   1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]