...سوت خمپاره در سرت پیچید ***** بالشت آسمانی از پر شد
خواب دیدی که باغی از گل سرخ *****در تو پرپر شد و کبوتر شد
...سوت خمپاره در سرت پیچید***** خواب دیدی که مثل سیبی سرخ
سرت افتاد روی دامن خاک***** نفس بادها معطر شد
شیشه عطر و چفیه ای خونین***** گوشه ای مهر و گوشه ای پوتین
...سوت خمپاره در سرت پیچید***** خواب دیدی اتاق سنگر شد
...سوت خمپاره در سرت پیچید ***** سوت خمپاره در سرت پیچید
...سوت خمپاره در سرت پیچید ***** سوت خمپاره ها مکرر شد
تشنه از خواب میپری ? بی سیم***** زیر گوش ات به گریه میگوید:
" اکبر اینسوی خاکریز افتاد *****اصغر آنسوی آب پرپر شد"
قرص های تو بی اثر بودند***** اتوبوس بهشت در کوچه ست
کاسه ی آب ریخت پشت سرت***** گوشه چشم پیرزن تر شد...
برگرفته از وبلاگ دوست عزیزم : علیرضا کاشانی http://www.alireza-kashani.blogfa.com
این پست بنام دلاورمردی از دیار جانبازان شیمیایی هفتاد درصد آقا حاج صادق روشنی براتون گذاشتم باشد که ما هم رهرو راهشان باشیم... سرفه هایم، مجال میخواهم اندکی حس و حال میخواهم سرفه می کند. سرفه می کند. راه میرود سرفه می کند. نگاه می کند سرفه میزند. ایستاده، نشسته، خوابیده، خواب و بیداریاش به هم آمیخته، باز سرفه میکند.در تکرار آهنگهای ملایمی که حنجره اش میسراید (211) روز از سال را روزه است. روزی سه بار غذا تناول میکند و روزی چهار بار بالا میآورد. روزی هزار بار میمیرد. ذرهذره، قطرهقطره به شهادت میرسد. دمبهدم شهید میشود، لحظه به لحظه تشیع میشود. برای خودش مردی است، اما با مردهای دیگر تفاوتهای بسیار دارد. مناجاتهای او نیز با همه مناجاتها متفاوت است. حاج محمد صادق روشنی، جانباز شیمیایی هفتاد درصد اینگونه مناجات میکند: خدایا سرفه عشق را به سوی تو پرواز میدهم. خدایا سرفه دل شب را بیشتر دوست دارم. خدایا سرفه را دوست دارم. و به آن عشق می ورزم. خدایا سرفههای وقت نمازم را بیشتر دوست میدارم. خدایا سرفه روزانهام را که با روزهام عجین است، قبول به فرما. خدایا سرفه که از وجودم بر می آید. تو را میخواند. خدایا سرفه هایی که از ریه نازک و کوچکم بیرون می آید.تشدید بفرما. خدایا هر سرفه لبیکی است به سوی تو ای خدای خوب من. خدایا سرفه با تو سخن گفتن است. به تو عشق ورزیدن است. خدایا سرفه حقیر، بهرمندی از سفره الهی روزانه توست. خدایا سرفه تشدید سردرد را برایم می آورد.اما از من مگیر. خدایا خدایا سرفه باعث برگشت غذا برایم هدیه است بیشتر بگردانش خدایا سرفه باعث تشدید درد قفسه سینه است. این درد را از من مگیر خدایا ای خدای مهربان سرفه را در دل هیچ یک از بندگانت مگذار. بلکه برای صادق همیشه پایدار بدار خدایا به امید دیدار صادق روشنی بنده همیشه مطیع تو تا سایه کی در رسد و خورشید کی رخ پنهان کند و صادق قصد آسمان کند. خدایا میدانم فکرم، دستم، پا هایم، چشم ها و سر، قلبم، هم وجودم تمنای رضایت تو را دارد. پس تو نیز با این همه مخلوقات بشری که روی زمین داری یک گوشه چشمی به حقیر بنگر و با اعلام رضایت خویش حقیر را در زمره شهیدان خود به پذیر.
گاهی اوقات یک عکس تمامی حرف های دل را می زند. گاهی اوقات یک تصویر آن قدر در خود حرف دارد که دیگر احتیاج به بیان نیست.
در این روز گار وانفسا روزگار سفره های رنگ و وارنگ روزگار سفره های میلیونی برج میلاد و ... برایتان سفره ای پهن کرده ایم «سفره ای پر از شهید»
این عکس در تابستان 1364، واقع در اردوگاه الصابرین کرخه بر سر سفره ناهار گرفته شده، هنگامی که بچه های گردان تخریب لشکر 10 سید الشهدا(ع) در حال خوردن غذا بودند.
همانگونه که در تصویر مشخص است 11 نفر بر سرسفر حاضر هستند که 8 نفر آنها به شهادت رسیده اند.
اسامی شهدا بدین قرار است:
از راست: نفر اول (شهید عباس بیات)، نفر دوم (شهید رحمان میرزا زاده)، نفر سوم (شهید اکبر عزیز زاده)، نفر پنجم (شهید مرتضی ملکی، نفر هفتم (شهید محمد بهشتی)، نفر هشتم (شهید سید محسن جلادتی)، نفر دهم (شهید پیام پور رزاقی)، نفر یازدهم (شهید حاج قاسم اصغری)
یکی دو شب قبل خوابش رو دیدم توی عالم خواب می دونستم که دیگه بین مانیست خیلی نورانی شده بود ازش پرسیدم علی جان چه خبر گفت اینجا همه چیز عالیه فقط دلم خیلی برای یه روضه آقا ابا عبدالله الحسین (ع) تنگ شده ................
یادداشت و نوای این دفعه را تقدیم می کنم به دوست جانباز شیمیایی ام علی جلیلی پور:
بعد از 16 سال جنازه اش را آوردند . خودم توی گلزار شهدای قم دفنش کردم . عملیات کربلای 4 با بدن مجروح اسیر شد. برده بودنش بیمارستانی در بغداد همونجا شهید شده بود با لب تشنه. بعد از این همه سال هنوز سالم بود. سر صورت و محاسن از همه جا تازه تر بود.
یاد شب های جبهه و گردان تخریب افتادم. بلند می شد لامپ سنگر رو شل می کرد همه جا تاریک می شد شروع می کرد به خوندن : (( حسینم وا حسینا )). می شد بانی روضه امام حسین (ع) . آخر روضه هم که همه اشک هاشونو با چفیه پاک می کردند محمد اشک هاش رو می مالید به صورتش. دلیل تازگی صورت و محاسنش بعد از 16 سال همین بود. اثر اشک بر امام حسین (ع).
(( راوی : حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) ))
روایتگر دشت جنون، روحانی مجاهد، عارف وارسته، مرحوم حاج عبدالله ضابط را می توان پیشتاز عرصه راویتگری در وادی جهاد و شهادت نام برد. انسان وارسته ای که زندگانی خود را برای زنده نگاه داشتن یاد و خاطره و تبیین سیره شهدا صرف نمود.
بخشی از روایت مرحوم ضابط درباره « جایگاه شهدای مفقودالاثر » و خاطره یکی از دوستداران آن عارف سفر کرده را تقدیم می کنیم.
... مفقودالاثر یعنی یک عمر انتظار!
همسر شهیدی در فکه به من میگفت:
حاجآقا من هیجده سال است شوهرم برنگشته و کسی هم چیزی نمیگوید که کجاست و خبری ازش ندارند!
این هم دخترش!
مفقودالاثر میدانید یعنی چه؟
یعنی هیجده سال چشم به در دوختن!
«الإنتظار أشد من القتل»
به اندازه عمر بعضی از ماها که زندگی کردیم این زن انتظار کشیده!
این همان است که امام میفرمود:
«مفقودان عزیز که محور دریای بیکران الهیاند ،و فقرای ذاتی دنیای دون در حسرت مقام آنها متحیرند».
کی میتواند بفهمد مفقود یعنی چه؟
فقط عشق است که این چیزها را به وجود میآورد.
آید آن روز که خاک سر کویش باشم
جرعه نوش اسرار مگویش باشم...
***
بالاخره مزارش را پیدا کردم، توی بهشت ثامن الائمه صحن جمهوری آستان قدس رضوی.
هنوز سنگ نداشت.
با انگشت روی خاکش نوشتم:
شهید حاج عبدالله ضابط. بلند شدم، رفتم زیارت و برگشتم.
نوشتهام نبود.
صدایش یکدفعه ذهنم را پر کرد.
آن شب کنار اروند میگفت:
شهید گمنام کسی است که انتخاب کرد گمنام بودن را!