متن رو چند بار مرور کردم قطرات اشک بی اختیار راز دلمو فاش کردند

دیدم این بار نتونستم متنی بهتر از این برای وبلاگم ثبت کنم .

شما هم بخونین می دونم  دل پر احساستون رو تکون میده

اونوقت میتونین بیشتر عمق احساسات پاک کودکان فقیری رو

که زیر زیر زیر خط فقر زندگی میکنن  حس کنین....

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 91/10/16 :: ساعت 11:28 عصر )

  از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است.
چهل روز پیش، حوالی اندوه، نیزارها ضجه زدند و مثنوی ها با گل های شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند.
هرگز نمی‌توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه‌های خاکستری را به یاد نیاورد.
امروز به جای همه یتیمان قافله، اربعین سخن می‌گوید.
اربعین، با بوی خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستای شکیبایی زینب بود.
 اربعین، شعرهایی با کلماتی خون رنگ در سوگ لاله‌ها آورده است تا بگوید دل بستگی‌های زینب در آن دشت بلاخیز، یکی پس از دیگری پرپر شد.
و حال من  با پیراهنی از گریه در فرات اشک، غسل کرده‌ام ولی نمی‌دانم...
چگونه باید گفت از عشق...
چه باید گفت از درد...
ولی حسین حسین گفتن رو به سوی عاشقانه‌ترین لحظه‌ها، یعنی که تنها تو را دوست دارم.

شهر مکه، شهر بزرگی نیست. حداقل آن گونه که ما از بزرگ،

 تهران و شهرهای ابرشهری عالم را مراد می کنیم، بزرگ نیست.

مکه خیلی که باشد می شود یکی دو منطقه ی تهران!

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( یکشنبه 91/10/10 :: ساعت 10:38 عصر )

چهل روز گذشت.

از داغ مظلوم کربلا

 از رقص خیمه‎ها در آتش،

 چهل روز از گریستن آسمان و زمین و افلاکیان،

چهل روز از سیاه‎پوشی زنان قبیله عشق،

چهل روز از عطش و نیزه و خرابه گذشت .

 اما.......

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 91/10/8 :: ساعت 4:7 عصر )

 بابا! سلام، تعجب می کنم که امشب یادم کرده ای... خوش آمدی.
آهسته با تو حرف می زنم... آخر می دانی عمه و بچه ها ناراحت می شوند.

طاقت نمی آورند.
بابا، حال ما خوب است، جایمان هم راحت است. نگران نباش...

میدانم که می دانی فقط دلم به غیر از تو برای ......

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 91/9/27 :: ساعت 6:36 عصر )