تاریخ : 16 شعبان 1428
پیوست : یک دنیا قلب سوخته و چشم منتظر
به: محضر فرماندهی کل قوا حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء0
از: سرباز وظیفه محمد از لشکر پیاده عشاق
موضوع: دعوتنامه
با عرض سلام و آرزوی سلامتی احتراماً از حضرتعالی دعوت بعمل می آید جهت افتتاح سد بزرگ (( اشک چشمان عاشقان)) و شرکت در جشن بزرگ خاموش کردن آتش دلهای سوخته و مرهم نهادن بر دردهای شیعیان مجلس ما را غرق در شور و شادی بفرمائید.
مکان: مکه معظمه- جنب کعبه
زمان : صبح جمعه
به امید دیدار
سلام بر دلهای شکسته
سلام بر سینه های سوخته
سلام بر دستهای خسته
سلام بر آسمان نگاههای بارانی
سجاده ای بر طپش های دلم می گسترانم . آه که این کلام چقدر زمین گیر است و هوای روزگاران چه دلگیر
(( همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان توراکه من هم برسم به آرزویی ))
مهربان سالار
ما را دریاب که هنوز غار نشین نفس اماره خویشیم.
مولای عزیزم
بی تو خورشید در افق های غم فرو می رود.
بی تو یاسها شکفتن نمی دانند .
بی تو تابوت آرزوها بر شانه لحظه ها سنگینی می کند.
بی تو خستگان و دلسوختگان قدومت می میرند.
بی تو گل های نرگس عطر پریشانی و زمزمه زندانی میدهند.
حال اگرتو بیایی ازطلوع تا غروب ازشفق تا فلق دسته دسته آیه های نور خواهد بود. شکوفه و گل و سرور خواهد بود.
تو اگر بیایی از گرمای نگاهت نرگس های دشت می رویند و دستان خسته ام باغبان نهال عشقت می شوند.
تو اگر بیایی بر هوت زندگی به ظهور لاله ی حضورت آباد می شود.
تو اگر بیایی اشک غم بر چهره ماتم می میرد و رنگ شادمانی می گیرد.
اینک......
دلسوختگان
ندبه خوانان مولا
هزاران هزار گل نثار بغض گلویتان
بار غم بشوئید و سرود تبریک بخوانید که مولا می آید
سرور می آید.
به امید جانفشانی در صبح ظهورش (( اللهم عجل لولیک الفرج ))
این مطلب رو برای دل اونایی می نویسم که وقتی اسم جمکرون رو می شنوند دلشون تو قفس سینه بال بال میزنه . این مطلب رو برای اونایی می نویسم که به من میگن محمد وقتی رفتی جمکرون التماس دعا .امروز کامنت بارون عزیزم رو خوندم یه جوری نوشته بود که نتونستم طاقت بیارم و اومدم نوشتم نوشتم تا بتونم دلشو گره بزنم به کنج زلف یار.
(( سبز ترین مسافر ))
پنجره های آفتاب را باز کرده ایم خیابانها چراغانی شده اند و کاغذهای رنگی آمدنت را خبر می دهند.
تو آنقدر مهربان هستی که بیش از این ما را منتظر نگذاری و بیایی.
چه آهنگ دلپذیری دارد صدای پای تو...... امسال هم در باغ باور ما گلهای نرگس می خندند و این یعنی اینکه شاید تو بیایی و بر لطافت سرخ گونه گلبرگها آرام آرام قدم بر داری .
صدای طبل عشق می آید. صدای همهمه و شیدایی. صدای نور می آید.
دیشب خواب دیدم که زخمهای روحم خوب شده است. تو آمده بودی و باغچه خانه ما پر گل شده بود. تو آمده بودی و کوچه ها سرشار از بال کبوتران شده بود. دنیا چه رنگ قشنگی داشت. تمام خانه ها پر از عشق و پر از شادی بود. چه عشقی در نگاهت بود ای سبز ترین مسافر جهان.
به دور از همه بی وفائیها بیا. ابر ها را پاره کن. زمین و آسمان را دیوانه کن و سبد سبد محبت را به زمینی ها ببخش.
حالا جهان آمدنت را لحظه شماری میکند. حالا همه برایت اسپند دود میکنند. دلها روشن است که بالاخره انتظار به سر میرسد و تو به این سایه های سرد خزان زده پایان می بخشی.
این روزها عطر تو تمام مشام ها را نوازش می دهد. این روزها همه از تو حرف می زنند.راستی وقتی آمدی برای این همه دل مردگی کاری بکن. بیا که انتظارمان از ارتفاع تمام دیوارها عبور کرده است . بیا..........
عطر دلنوازی فضا را آکنده است . گویا شمیم یاس است که به دل ، جان میبخشد . آنجا را بنگر نیلوفران راه را فرش کردهاند . تمامی راههای آسمانی آذینبندی شده ، شادی و سرور و بهجت عالمین را در برگرفته ، ملائک پایکوبان به استقبال آمدهاند ، به راستی اینان شوق چه در سر دارند ؟ آن چیست که نه تنها ملکوتیان ، که ما خاکیان را نیز بهره میرساند؟ اگر با چشم دل به آسمان بنگری ، نام زیبا و دلنشین " شعبان " را میبینی که چگونه ستاره باران شده و چون لؤلؤیی درخشان میدرخشد ؛مژده باد مسلمین و عبادالله را که ماه شعبان از ره رسیده ؛عاملان عرش در تنظیم و تکریم این ماه مبارکند و بهشت را آذین میبندند ؛ شعبان آمد، ماه پذیرش توبه ، ماه عبادت و خودسازی ؛باید خود را آماده میهمانی خدا سازیم ، تا رمضان چند گامی بیش نمانده ؛اما چرا نام شعبان دل را میلرزاند ؟چون در این ماه ، سرور آزادگان ، سمبل عشق و ایثار ، زینت عابدین و امید دلهای منتظر ، نَفَس جانها ، فریادرس مظلومان و برافرازنده پرچم هدایت بر فراز گیتی جهان را با وجودشان منور نمودهاند.الهی در این ماه و هر ماه : کامم را به حلاوت تلاوت کلامت شیرین بدار.خدایا طعم شیرین مناجاتت را به من بچشان.بار الها! ما را از چشمه تسنیم شعبان سیراب ساز.
موحدی تنها از دنیا جدا شده بود تا خلوتی گزیند سه ماه رجب و شعبان و رمضان را. تا کسی را عبادت کند که در بزرگیش لحظه ای شک نکرده. همان که مونس تنهایی هایش در این شهر پرآشناست. محمد(ص) تنهای تنها در غاری سرد اما پرصفا راز می گوید با معبود. از غمها می گوید و از غصه ها. از تفکراتش برای آینده از روشنی های دلش. از تازیانه ستم که عاطفه ها را از چهره ها محو می کند. از تاریکی، که در اعماق تن انسان زوزه می کشد و دخترکان بی گناه، که در خاک سرد زنده به گور می شوند. آن شب، محمد(ص) در غار حرا آنچه می گفت تاملاتش بر رنج کسی به نام انسان بود که از روز ازل شریف آفریده شده بود اما اکنون چیزی که در هیچ کجای فال زندگیش دیده نمی شد شرافت بود. آنچه بر دل پررنجش غم می افزود روشنایی کوچکی بود که با هر ناله غمگنانه اش خاموش تر می شدو او را در اندوهی سخت فرو می برد.لحظه ای بعد حرا چون روزگار تاریک شد و او جامه به تن پیچید و سر در گریبان کرد و آهسته چشم ها را بست. آنچه بود فقط سکوت بود و تاریکی. فضایی پر از گنگی و ماتم تا، لحظه ای که حس کرد کسی با او سخن می گوید. چشم بگشاد و حرا را در نور دید هراسی در دلش موج زد اما گویی دستی از غیب بر قلبش استوار شد و نوایی ملکوتی با نام صدایش کرد… ” محمد … بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید.” گویی زبانش بند آمده بود عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود اما توان صحبت کردن نداشت. همان نوا با مهربانی افزونتر گفت: ” محمد … بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید.” لحظه ای در اندیشه هایش غرق شد او از خدا نیرویی خواسته بود تا دستی بیافشاند و این چرخ گردون سپهر تیره بختی و کفر را در هم بشکند و حالا کسی او را می خواند. با نوایی ملکوتی که اکنون آرامشی عرفانی در دلش بر می انگیخت از افکارش خارج شد.” محمد … بخوان به نام پروردگارت که تو را آفرید.” عزم جزم کرد تا از دردی دیگر بگوید. غم همه وجودش را فراگرفته بود. نفسی تازه کرد و آهسته گفت: ” من خواندن نمی دانم … ” لحظه ای بعد حرا روشن تر از خورشید شده بود محمد(ص) لحظه ای چشم برهم گذاشت و چون چشم بگشاد نوای ملکوتی کسی را شنید که با صلابت می گفت: ” بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان که انسان را از خون بسته ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است همان که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمی دانست آموخت.” نیک که نظر کرد دریافت که نوا، نوای خودش بود که زیبایی و عظمت را با خواندن، خلقت، شکر، علم و عشق دیده بود. جذبه ای از لاهوت بر او نازل شده بود تا رحمه للعالمین باشد همان که سالها بود دست طلبش را گشاده بود به سوی معبود. محمد(ص) مبعوث شده بود برای برپا کردن جهانی پراز خدا پر از زیبایی پر از عشق…