دانشمند هنگامی که نمی داند، از فراگرفتن خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شب یلدا به روایتی دیگر........

 بابا! سلام، تعجب می کنم که امشب یادم کرده ای... خوش آمدی.
آهسته با تو حرف می زنم... آخر می دانی عمه و بچه ها ناراحت می شوند. طاقت نمی آورند.
بابا، حال ما خوب است، جایمان هم راحت است. نگران نباش... میدانم که می دانی فقط دلم به غیر از تو برای برادرانم علی اصغر علی اکبر و عمویم عباس خیلی تنگ شده است. 
یادت هست روز آخر دیدارت چه اتفاقی افتاد؟ می دانم که یادت هست. آن روز اول از شکاف خیمه، نگاهم کردی، بعد لبخند زدی و وارد خیمه شدی. کنارم نشستی و آرام موهایم را نوازش کردی. بعد هم صورتم را بوسیدی و رفتی...
تا حالا نگفته بودم، اما الان می گویم که آن روزها همه اش خواب مدینه را می دیدم خوابهایم عجیب بودند. گاهی خواب می دیدم کنارم نشسته ای و من به چشمهایت نگاه می کنم و تو لبخند می زنی و من، هی برایت ناز می کنم و آرزو می کنم خدا بابای خوبی مثل تو را برای من نگاه دارد...

خرابه شام حضرت رقیه سر امام حسین راس الحسین
بابا ... انگار که این تو نیستی... این "سر" را می گویم.بابا چرا دندانهایت شکسته اند؟ چرا پیشانی ات زخم برداشته است؟ این قطره اشک کنار چشمانت چیست؟ چراموهایت سوخته اند؟ مگر تورا در آتش انداخته اند؟ آخر چطور باور کنم؟ شاید خدا شبیه تو را برای من آفریده.
بابا! اینجا خیلی تاریک است. بابا از دیروز تا حالا غذا و آب زیادی نخورده ام، آن را نگه داشتم تا بیایی و با هم و با عمه و بچه ها دور یک سفره بخوریم. به همه ما یک لقمه می رسد. دیشب هم تا نزدیکی های صبح منتظرت بودم. چشمم به در خرابه خشک شد، اما تو نیامدی...
بابا ... یادم هست روز اولی که وارد شام شدیم، زنی به خرابه آمد و می گفت نذر دارد. نان و خرما آورده بود. نذر کرده بود که... یعنی خودش می گفت توی خانه ای زندگی می کرده که دختری داشته اند به نام زینب درست همنام عمه. می گفت نذر کرده تا روزی که دوباره زینب را ببیند به مسافران غریبی که از راه می رسند نان و خرما بدهد.
بابا! ... نمی دانم چرا عمه گریه کرده و زن نگاهش می کرد. عمه فقط گفت: "ام حبیبه" حق داری مرا نشناسی... این را گفت و رشته ای از موهایش را از زیر مقنعه اش بیرون آورد و رو به ام حبیبه گرفت. نمی دانی چقدر تعجب کردم. تا آن روز ندیده بودم... بابا موی عمه سپید شده بود....
ام حبیبه عمه را بغل کرد و با قطرات اشکش می گفت: فدایت شوم الهی زینبم! ... خانمم چرا پیر شدی؟ چرا قدت خمیده شده؟ پس حسینت کجاست؟ و عمه فقط سر تو را که روی نیزه بود، نشان داد.... می خواستم فریاد بزنم اما بغض امانم نداد.
بابا امشب خیلی دلم گرفته... الان که سر تو را در بغلم گرفته ام بهترین شب زندگی ام است.بلندترین شب سال  می دانم که تو می آیی. امشب هم که زخم های پایم بیشتر از هر شب درد می کنند و چشم هایم تار شده اند و این سر را در بغلم گرفته ام.
بابا! چشم هایم سنگین شده اند. تو را قسم به زخم پهلوی مادر بزرگ وقتی از سفر آمدی و خواستی که دیگر تنهایم نگذاری بیدارم کن، حتی اگر خواستی بروی باز هم بیدارم کن و بعد برو. قول می دهم با خداحافظی ام معطلت نکنم. قول می دهم. اگر هم امشب نمی آیی پیشم، پس به خوابم بیا......... بابای خوبم.

برگرفته از کتاب: "بازی آینه ها" نوشته "سیدمحمد سادات اخوی"



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( شنبه 89/10/4 :: ساعت 4:25 عصر )

»» نام تو اشک

نام تو نسیم: نام تو شبنم; نام تو سوگند; نام تو نور ; نام تو شور; نام تو سوگ ; نام تو عطش ; نام تو آب ; نام تو عشق ; نام تو . . . اشک در تلفظ نامت ضرورتى است .
نام تو نامى است تا براى ابد گریستن، نامى است که پیغمبران بدان سوگند خورده‏اند و شاعران گمنام تنها به جرم بردن نام تو مرده‏اند، نام تو نامى است‏براى از خود بیخود شدن، نامى است‏براى عاشق شدن، نام تو نامى است‏براى شفاعت، براى شرح هزار نام بزرگ خدا!
تو عاشقانه تسلیم امر پروردگارت شدى و جام وصال را نوشیدى، تو جام وصال و عشق لایزال خداوندى را نوشیدى و رفتى ; اندوه تا آسمان رفت و جهان به سموم نفس ناپاکان ویران گشت ; تو که بهر من از تبار خدایى، تو که روحت در جنبش فرات جارى است .........................من خاکم .........خاکی که روزی پیکر مقدس و شرحه شرحه ات را روی تنم حس کردم و ذوب شدم.

اشک امام حسین عطش
تو با من و در منى و عشقت درون دل من تنها نشسته و خاک من تا ابد گرم و سوزان خواهد بود و در هر واپسین غروب روز عاشورا در تنهایى غربت‏سر به ضریحت مى‏گذارم و به غربت و مظلومیت تو مى‏گریم! من پیکرهاى مطهرتان را به امانت نگه مى‏دارم تا روزى که مهدى بیاید و وعده تو به تحقق بپیوندد . تا روزى که مهدى براى گرفتن انتقام تشنگى کودکانت‏براى گرفتن انتقام خون به نا حق ریخته تو و یارانت‏براى گرفتن انتقام صورتهاى سیلى خورده و تازیانه خورده زنان کاروانت‏بیاید و من آن روز سر در پاى مهدى مى‏نهم و عقده چندین هزار ساله‏ام را مى‏گشایم .
حال لب فرو مى‏بندم و سکوت اختیار مى‏کنم تا مهدى بیاید و آن زمان من مى‏دانم و مهدى فاطمه که چه‏ها براى عرض شکایت دارم.اما هر ظهر عاشورا با یاد گرماى طاقت فرساى ظهرعاشوراى 61هجرى و عطش جگر سوز تو و یارانت ندا سر مى‏دهم که لایوم کیومک یا اباعبدالله



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 89/9/26 :: ساعت 5:23 عصر )

»» گل شش برگ

علی اصغر

من گلى را سراغ دارم که شش پر بیش‏تر نداشت. یک گل قشنگ که هر ماه یک گلبرگ به آن اضافه مى‏شد. اما او تا آخر عمرش شش گلبرگ بیشتر نداشت. این گل زیبا ساقه نازکى داشت. دو برگ سبز هم داشت که رو به آسمان در حال دعا بود. تازه در دل این زمین ریشه دوانده بود. آن گل زیبا روز به روز بزرگ‏تر و بزرگ‏تر مى‏شد. باغبان دوست داشت آن گل را در دامانش پرورش دهد تا بزرگ و بزرگ‏تر شود.(نمى‏دانم چطور این قصه کوتاه را ادامه دهم که نسوزى، نمى‏دانم چطور این حکایت عمیق را تمام کنم که نگریى. اما این یک قصه و افسانه نیست. یک داستان مستند است.) این گل، جان داشت، اسم داشت، نام و نشانش معلوم بود. این گل شش پر یک روز تشنه‏اش شد. هر چه ریشه‏اش را به زمین رساند، آب به ریشه‏اش نرسید. بى‏تاب شده بود. گلبرگهایش داشتند پژمرده مى‏شدند. برگهایش داشتند خشک مى‏شدند و آن ساقه نازکش داشت مثل نى خشک مى‏شد. باغبان وقتى دید که گلش بى‏تاب است، رفت تا آب بیاورد. او گل را در آغوش گرفت و رو به نامردان کرد و گفت: «اگر به من رحم نمى‏کنید به این گل تشنه رحم کنید.»

ناگهان... یک نفر هدیه‏اى براى گل فرستاد. هدیه‏اش یک تیر سه شعبه بود که بر گلوى گل نشست.(دیگر چطور این صحنه را برایتان توصیف کنم.) یک ساقه نازک در برابر تیرى سه شعبه. دیگر از آن گل چه چیزى مى‏ماند.
حالا آن گل همان‏طور شش پر مانده است. گلى به نام «على‏اصغر»; على کوچک حسین که بى‏گناه و تشنه لب در آسمان غروب کرد. اما همیشه نام و یادش همراه آفتاب طلوع مى‏کند و دوباره شب همراه ماه مى‏درخشد. 
 

اَعْظَمَ اللّهُ اُجُورَنا وَاُجورَکُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ


 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 89/9/26 :: ساعت 5:16 عصر )

»» حماسه ساحل فرات

در نگاه به قلّه ‏های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردی بزرگ و بی ‏بدیل می ‏افتد، به نام عبّاس فرزند رشید امیرالمؤمنین(ع) که در فضل و کمال و فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. در اخلاص و استقامت و پایمردی، نمونه است و در هر خصلت نیک و صفت ارزشمندی، که کرامت یک انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پیوسته دین باوری و حقجویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته ‏ایم و نسل الله ‏اکبرِ امروز، وامدار مکتب جهاد و شهادتی است که اباالفضل(ع) در آن مکتب، علمدار است و همچون خورشید، درخشان.

اینک، گرچه از صحنه‏ های آن همه ایثار و دلاوری و وفا که در عاشورا اتّفاق افتاد و آینه‏ ای فضیلت نما پیش چشم جهانیان نهاد، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، امّا تاریخ، روشن از کرامت های عباس بن علی(ع) است و نام ‏او با وفا، ادب، ایثار و جانبازی همراه است و گذشتِ این همه سال، کمترین غباری بر سیمای فتوّتی، که در رفتار آن حضرت جلوه‌گر شد، ننشانده است.

عاشورا روز پر شکوه و الهام بخش و پر حماسه‏ ای بود که انسانهایی والا و روح‏هایی بزرگ و اراده‏هایی عظیم، عظمت و والایی خود را به جهانیان نشان دادند و تاریخ از فداکاری عاشوراییان، روح و جان گرفت و زمان با نبض کربلاییانِ قهرمان و حماسه آفرین، تپید. کربلا مکتبی شد آموزنده و سازنده، که فارغ التحصیلان آن، در رشتهء ایمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرک و مدال گرفتند و ... عباس از زبده ‏ترین معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.

هنوز هم این مکتبِ عالی باز است و دانشجو می‏پذیرد و یکی از استادان این دوره ‏های آموزشِ وفا و مراحلِ کسبِ معرفت، علمدار کربلاست، ایستاده بر بلندای عشق و شهامت، که با دستان بریده ‏اش معبرِ آزادگی را میگشاید و راه نور را نشان می‏دهد و این حقایق، همه در نام عبّاس نهفته است و همراه با این نام،عطر یک «فرهنگ» به مشام جان می‏رسد.

ابالفضل العباس


عبّاس یعنی تا شهادت یکّه تازی عبّاس یعنی عشق، یعنی پاکبازی

عبّاس یعنی با شهیدان همنوازی عبّاس یعنی یک نیستان تکنوازی(1)

ما برای رسیدن به سرچشمة یقین و کوثر ایمان، نیازمند راهنماییم. جانمان تشنه است و دلهایمان مشتاق. اولیای دین و سرمشق های پاکی و فضیلت می‏توانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارایی که در اختیارشان است سیرابمان سازند.

اگر در امتداد «اسوه ‏ها» به عبّاس بن علی(ع) می‏رسیم برای روشنی چراغی است که پیش پای انسان‏ها افروخته است و از آن دور دستها ما را به این راه فرا می‏خواند. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوری، بلکه در ایمان و معنویّت هم؛ نه فقط در مقاومت و استواری، در عبادت و شب زنده داری هم؛ نه تنها در روحیة سلحشوری و حماسه، که در اخلاص و آگاهی و معرفت و وفا هم.

آنچه می‏خوانید گوشه‏ای از شخصیّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسیم می‏کند، باشد که نام و یاد و زندگینامة آن شهید بزرگ و سردار رشید، چراغ یقین و شعلة ایمان را در ذهن و زندگی‏مان روشن سازد.

 

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 89/9/26 :: ساعت 5:3 عصر )


»» شیعه و عاشورا

محاسن به خون خضاب... سلام! صورت خاک آلود... سلام! پیکر برهنه و بی پیراهن... سلام! دندان خیزران خورده... سلام!... سرافراز نیزه... سلام! السلام علی الشّیب الخضیب. السلام علی الخدّ التّریب. اگر کشتند چرا آبش ندادند؟ جرمش چه بود مگر؟
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت


چرا شیعه  به یادبود امام حسین اینهمه اهمیت داده و هر سال ده روز متوالی برای او عزاداری میکند؟!آیا حسین در نظر مردم از جدش محمد و پدرش علی‏ محبوب‏تر و گرامی‏تر است؟!

..........

عاشورا حسین شهید مظلوم عریان عطشان

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 89/9/23 :: ساعت 5:26 عصر )


<   <<   61   62   63   64   65   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]