متن رو یه بار مرور کردم قطرات اشک بی اختیار راز دلمو فاش کردند دیدم اینبار این می تونه بهترین متن انتخابی برای دل نوشته های وبلاگم باشه. شما هم بخونین می دونم دل پر احساستون رو تکون میده اونوقت میتونین بیشتر عمق احساسات پاک کودکان فقیری که زیر زیر زیر خط فقر زندگی میکنن حس کنین.
ایمیل به خدا
با سلام ,خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم خودتان میبینید که پولم کم است و فقط می توانم نیم ساعت در کافی نت باشم خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز نگاهش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم ما توی خانه مان که تازه آن هم اجاره ای است دو تا اتاق داریم یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده یک کمد که همه چیزمان همان توست آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم از صبح تا شب برای مردم فال بگیریم خدا جان من یک مرغ عشق دارم که با آن برای مردم فال میگیرم وقتی فال کسی خوب می آید می خندد و خوشحال می شود اما وقتی یکی فالش را دوست نداشته باشد به من بد و بیراه میگوید تازه بعضی هایشان پول فال را هم نمی دهند. خوش به حال مرغ عشقم ای کاش شما برای من یک فال می گرفتید که بابایم خوب می شود یا نه یک بار که بیمارستان رفتیم گفتند باید نوبت بزنید و صبر کنید اما بابایم دارد می میرد خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را نگاه کنید و جواب من را بدهید من چیز زیادی نمی خواهم خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه خیلی چیز بدیست خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست یه کم بزرگتر , آقا جانم دیگر طاقت ندارد دلم برایش می سوزد برای مادرم هم دلم می سوزد بعضی شبها یواشکی می آید کنار حیاط و یواش یواش گریه می کند و با تو حرف می زند نمی فهمم چی می گوید اما با تو حرف می زند می دانم که می دانی چه گفته است, برای شما که کاری ندارد ,اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید , ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک وپیکن ,نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است خوش به حالش خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح .خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی , یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند , حتما خوشمزه هم هست , نه ؟تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد , خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند , راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید , خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها , شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده صبر کن ...آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم , خدا جان جوابم را بده ,فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید , چون ما زبانمان خوب نیست هنوز آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند , آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد خداجان مهربان , اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد دست مهربانتان را از دور می بوسم راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت باز هم دست و پایتان را می بوسم منتظر جواب و کلیه می مانم دستتان درد نکند بنده کوچک شما , مجید
خواست دکمه ارسال را بزند دستش عرق کرده بود و چشمانش سیاهی می رفت ناگهان کامپیوتر خاموش شد خشکش زد - ااااااصدایی از پشت سرش گفت : اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بالا اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش بلند شد پول رو داد و از کافی نت زد بیرون توی راه خودشو دلداری می داد - دوهفته دیگه باز میام ... - باز میام ...
آقا جان یوسف زهراء
چه می شود که مرا هم به آسمان ببری
به میهمانی سبز فرشتگان ببری
چه می شود که در این قحط عشق وشربت وشعر
مرا به کشف غزلهای مهربان ببری
چه می شود که در این ابتدای راه مرا
به روزهای خوش آخرالزمان ببری
چه می شود که همین جا مدینه ات باشد
تو هم برای یتیمان شبانه نان ببری
چه می شود که بیایی از این به بعد مرا
به عمق حادثه آن سوی امتحان ببری
چه می شود که مرا مثل عاشقان خودت
سه شنبه های اجابت به جمکران ببری
نمى دانم از او چه بگویم ؟ چگونه بگویم؟
خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزى در مجلسى با حضور لوئى، از "مریم" سخن مى گفت. گفت، هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده اند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب، ارزشهاى مریم را بیان کرده اند.
هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ذوق و قدت خلاقه شان را بکار گرفته اند. هزار وهفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندى هاى اعجازگر کرده اند. اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندیهاى همه در طول این قرنهاى بسیار، به اندازه این یک کلمه نتوانسته اند عظمت هاى مریم را باز گویند که:
"مریم مادر عیسى است".
و من خواستم با چنین شیوه اى از فاطمه بگویم، باز درماندم:
خواستم بگویم:
فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمد(ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه همسر على (ع) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است.
(( دکتر علی شریعتی ))
توی این پست مونده بودم چی بنویسم. سالگرد شهادت انسانی بود که هر چی از اون می خواستم بگم کم گفته بودم و بالاخره مدیون نون والقلم می شدم. خیلی با خودم کلنجار رفتم. امروز فرصتی پیدا شد قبل از ظهر رفتم جمکران نماز ظهر هم جاتون خالی اونجا بودم بعد از نماز و دعا رفتم یه گوشه و رفتم تو دنیای فکر و خیال که خدایا از چمران چی بنویسم که به ناگاه فکری در ذهنم جرقه زد و خیالم راحت شد. به این نتیجه رسیدم که بیام و از آخرین کلمات و دست نوشته های این بزرگ مرد بنویسم . قبل از شهادت ایشون مطالبی رو نوشتند که اگه کسی اونا رو به دقت بخونه یه دنیا زیبایی و احساس پاک یک انسان از قید و بند دنیا رها شده رو توی اون میتونه ببینه .ببینم اصلا تا حالا اومدی با قلبت بشینی دو کلام درد دل کنی ؟ با پاهات چطور ؟ قلبت چی ؟ چشمها ؟ اری چمران با اعضاء و جوارحش به درد دل می نشیند و آنها را به مدد فرا می خواند تا در این واپسین لحظات او را در پیشگاه خداوند روسپید کنند. و بالاخره متنی رو این بار انتخاب کردم که به فرموده امام راحل آدم رو میلرزونه و بیدار میکنه.
بسم الله الرحمن الرحیم
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است .
درد دل آدمی را بیدار می کند ، روح را صفا می دهد ، غرور و خود خواهی را نابود می کند. نخوت و فراموشی را از بین می برد ، انسان را متوجه وجود خود می کند .
انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند ، فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان که، در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است ، فراموش می کند که همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمی پاید، فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و غرور و قدرت می کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود ، بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیتهای عینی وجود ، به پیش می تازد و از هیچ ظلم وستم رو گردان نمی شود. اما درد آدمی را به خود می آورد ، حقیقت وجود او را به آدمی می فهماند و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می کند و دست از غرور کبریایی برمی دارد ، و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را می فهمد و آن را توجه نمی کند .
خدایا تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم .
خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است .
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد ، شرف ندارد .
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است. خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند .
خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم . به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم .
ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت ، با همه مظاهر جلال و جبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم. ای پاهای من ، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آئید ، اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید .ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور وتوانا باش. به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.
والسلام
این روزها در هیچ تاریخی نیامده است اما تاریخ دلمان این را روایت میکند . بویی می آید از مدینه. از کوچه بنی هاشم . از خانه علی ، بوی دود می آید. باید سری بزنیم به خانه مولا
دستان علی هنوز جای ریسمان دارد ... عمق چشمان علی را که نگاه کنی غمی دارد به اندازه همه تاریخ. همه دعای علی این است یا بنت رسول الله روحی فداک .... محبوبه دل علی چشم بگشا!
گوشه خانه علی بانویی در بستر است که خلقت آسمان و زمین بهانه ای است برای خلقتش . بانویی که خدا فرمود اگر بخاطر فاطمه نبود شما دو تن را نمی آفریدم. این بانو چندی است سیمایش نیلوفری است ... یادش بخیر پیامبر که زنده بود هرروز از کنار خانه او رد می شد. از خانه فاطمه بوی سیب می آمد بوی یاس ...چشمهای این بانو چندی است پرده ای از اشک دارد و بوی در نیم سوخته خانه اش در مدینه پیچیده است... مردم مدینه هم از یاد برده اند که فاطمه در این شهر ماوا دارد.... چقدر اهل این خانه غریبند...اما در این خانه هیچ کس به اندازه حسن تنها نیست ... او شاهد سیلی مادر بوده است. او داستان چادر خاکی مادر را خوب می داند . برای همین است هرگاه زینب چادر مادر را بر سر میکند، آهی می کشد و اشک چهره کودکانه اش را می پوشاند .... کاش حسن می توانست به زینبش بگوید چگونه در کوچه بنی هاشم به ساحت عفاف عالم تعرض شد ... اما چه بگوید نیاز به گفتار نیست .... جای سیلی نامرد هنوز بر رخساره زهرا پیداست...
علی خانه که می آید مقابل چهره محبوبش می نشیند ، بی شک هیچ سیمایی در دنیا برایش از سیمای فاطمه اش دلبراتر نبوده است اما چه کند که این معشوقه ازلی نیز چشم از چشمان علی گرفته است. او هم دیگر تنها نیم نگاهی به چهره همیشه عاشق علی دارد . علی می داند فاطمه او بزرگوارتر از اینهاست که نگاه محبت از او دریغ کند اما قصه چیست او هم نمی داند .... فاطمه جان فراموش کن مردم مدینه را ... و اشک هاله ای نورانی می سازد بین چشمان علی و فاطمه و آه جگرسوز فاطمه دل بی تاب او را بی تاب تر می کند .او دیگر تاب ندارد برمی خیزد ... علی در همه آسمان مدینه جز محبوبه اش دیگر ستاره ای ندارد ....یک مرد تک ستاره که این ستاره هم می رود تا در غروبی دیگر دل بیقرار او را بیقرارتر کند . کاش نبود سفارش پیامبر تا علی دست بر شمشیر میبرد و جان آسوده می نمود...
بانوی علی کاش بودیم و پیش مرگ لحظه های سخت علی می شدیم. سالهاست با اشک چشممان یا لیتنا کنا معکم زمزمه می کنیم . کاش بودیم و پیش مرگ لحظه های سخت علی می شدیم ، پیش مرگ لحظه های سخت فراق تو ، پیش مرگ لحظه تغسیل تو ، پیش مرگ لحظه بازگشت امانت علی به خاک ، پیش مرگ خجلت دیدار پیامبر، پیش مرگ غربت تشییع تو در بقیع ....کاش بودیم و پیش مرگ لحظه های بی مادری زینبت می شدیم... پیش مرگ بغض تنهایی های پس از تو ... وصبر و سکوت میراث شیعه علی است . کاش امسال داغ فاطمیه با دیدار دلدار التیام یابد... یا علی