اندیشه، حکمت را ثمر می دهد . [امام علی علیه السلام]
زمینیان آسمانی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وایسا دنیا

ابتدا اونو نشناختم. ماسک زده بود و یه کپسول کوچیک اکسیژن هم انداخته بود روی شونه های نحیفش. اومد جلو منو محکم بغل کرد . با صدایی که به سختی شنیده یم شد کنار گوشم گفت: آقا محمد حسن اومدی زیارت زنده ها؟ دعا کن تا منم از بین اموات بیام بیرون و همنشین اینها بشم. گفتم میشه ماسک خودتونو بردارین؟ وقتی ماسک رو برداشت تازه شناختمش. وای خدای من سید حمید حسینی بود خیلی چهره اش تغییر کرده بود چشمهای گود رفته صورت نحیف و استخوانی. زل زدم تو چشماش. سید حمید مبصر کلاسمون بود تو دبیرستان حافظ خیلی کارش درست بود همه بچه ها دوستش داشتن اوایل سال تحصیلی بود که با درس و مدرسه خدا حافظی کرد و رفت جبهه. همینطور که نگاهش میکردم چشمام حرفای دلمو لو دادن. گفت چیه دلت برام میسوزه ؟ اگه حال منو بفهمین باید حسودیتون بشه حیف که نمی دونین چه حال خوشی دارم حال ظاهر رو نمی گم حال باطنم خوشه این چیزیه که خودم انتخاب کردم خواستم تا اون دنیا پیش قمر بنی هاشم سرمو بالا نگه دارم.. صداش انگار از ته چاه بیرون می اومد.چی باید می گفتم دوباره اونو بغل کردم و این بار شونه های مردونشو بوسیدم شونه هایی که یه وقتی پرچم غیرت رو به دوش گرفتن و رفتن تا از مال و جان و ناموس مردم این آب و خاک دفاع کنن. اما حالا این شونه های مردونه باید کپسول اکسیژن رو حمل کنن تا راه باقی مونده رو مدد کارشون باشه.گفت تقریبا هر روز رو میاد گلزار و کنار مزار شهدا با اونها درد دل میکنه و به قول خودش با بچه هایی که الان از ما مرده ها زنده ترند حال میکنه. می گفت وقتی میاد اینجا درداش یادش میره. می گفت وقتی میام اینجا و یه مادر شهید رو میبینم از خجالت سرخ میشم و نفسم بند میاد. می گفت و من گریه می کردم.....



سید گفت : آقا محمد حسن می آیی امروز با هم باشیم بریم با بچه ها یه صفایی بکنیم؟ منم قبول کردم و وارد گلزار شهدا شدیم. ابتدا رفتیم زیارت مرقد شهید زین الدین دیدم سید زانو زد و صورتشو گذاشت روی مزار و یه چیزایی گفت که من نتونستم بشنوم.گفت محمد خیلی دلت می خواست الان کنارپنجره فولاد بودی و می تونستی درد دل کنی با آقا؟اینجا هم پنجره فولاد منه کافیه بیایی اینجا و دلتو محکم ببندی و یه قفل محکمتر بزنی که هرگز جدا نشه اونوقته که می تونی از این بچه ها عین امام زاده حاجت بگیری. کمکش کردم بلند شد. اشک همه پهنای صورتشو پوشونده بود زیر لب شروع کرد به خوندن این شعر:

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه                  هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

بعد رفتیم کنار مزار چند تا از هم کلاسیهامون که تو منطقه فکه و شلمچه به شهادت رسیده بودند فاتحه ای خوندیم سید گفت محمد میدونی ما بیشتر از این بچه ها به فاتحه نیاز داریم؟ اونا کارشون خیلی درسته نیازمند این فاتحه ما نیستند. ما در اصل می آئیم اینجا برای دل خودمون و برای آرامش روح خودمون فاتحه می خونیم. کنار مزار هر کودوم از بچه ها که می رسیدیم یه دنیا خاطره برامون تداعی میشد. شهید  علیرضا صالحی یادته سید با اون عینک ته استکانی بچه ها چقدر اذیتش میکردند.شهید سید محسن اسحاق یادش به خیر هر سال موقع جشنهای نیمه شعبان با بچه ها کوچه رو چراغونی میکردیم و نمایشهای طنز اجرا میکردیم. شهید محمد جواد آل اسحاق مسئول کتابخونه محل بود و باباش امام جماعت مسجد . عباس رو یادته عباس عاشق حسینی واقعا عاشق ابا عبدالله (ع) بود یه روز اومد با یه لباس بسیجی گفت محمد حسن پشت لباس من بنویس جایی که دشمن هر گز نخواهد دید و روی سینه اون بنویس خدایا شهادتی همچون حسین (ع) نصیبم کن. و حسین گونه بدون سر به دیدار معبود شتافت. همه این خاطره هارو برای سید حمید گفتم و اون همینطور آروم گریه میکرد. گفتم سید شرمنده ناراحتت کردم. نفس عمیقی کشید و به سختی به همراه چند تک سرفه خشک گفت : آقا محمد حسن میدونی چیه؟می خوام سر دنیا داد بزنم بگم

(( وایسا دنیا من می خوام پیاده شم ))


 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 87/4/28 :: ساعت 4:34 عصر )

»» زینت پدر

زینب کبرى،  دختر امیر المؤمنین على علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام است.فضیلتهاى بانو زینب علیها السلام مشهور تر از آن است که نیازى به ذکر آن باشد.نام مبارکش به وسیله جبرئیل علیه السلام بر رسول خدا صلى الله علیه و آله عرضه شد و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: حاضران و غایبان را وصیت مى‏کنم که حرمت این دختر را پاس دارید، که او مانند خدیجه کبرى علیها السلام است.تمام فصحا و بلغا به فصاحت و بلاغت این بانو اعتراف دارند.هرگاه لب به سخن مى‏گشود گویا على علیه السلام سخن مى‏گفت .امام سجاد علیه السلام به ایشان مى‏فرمود: یا عمه انت بحمد الله عالمة غیر معلمة فهمة غیر مفهمة.محبت و علاقه زینب نسبت به برادر عزیزش امام حسین علیه السلام، چنان بود که روزى را بدون دیدار آن حضرت سر نمى کرد.در ایمان و فداکارى در راه دین و جهاد چنان شوقى داشت که با تمام وجود در کنار امام و پیشوایش بود و پسرانش را در راه دین اهدا نمود .در عبادت، زهد، تقوا، جود و سخاوت سر آمد زنان زمان خویش بود.از مال و زینت و آسایش منزل همسرش چشم پوشید و براى انجام وظیفه، به همراه برادر رهسپار شد.

   سخنان زینب علیها السلام پس از شهادت سالار شهیدان، و خطبه‏هاى آن حضرت در بازار کوفه و در پیش ابن زیاد و دربار یزید، چنان قوى و تکان دهنده بود که همگان را به حیرت واداشت و مسلمانان را از خواب غفلت بیدارى کرد.وى رسالت خویش را که زنده کردن دین جدش بود ـ به نیکى انجام داد.

   زینب علیها السلام در خضوع، خشوع، عبادت و بندگى، وارث مادر گرامى و پدر بزرگوارش بود .اکثر شبها را به تهجد صبح مى‏کرد و دائما قرآن تلاوت مى‏فرمود، حتى شب یازدهم محرم با آن همه فرسودگى و خستگى و دیدن مصیبتها، به عبادت مشغول شد، چنانکه حضرت سجاد علیه السلام مى‏فرماید: در آن شب دیدم عمه ام در جامه نماز، نشسته مشغول عبادت است.

   ابن اثیر نیز نام زینب علیه السلام را در زمره اصحاب رسول الله صلى الله علیه و آله ذکر کرده، مى نویسد: «کانت زینب امرأة عاقلة لبیبة جزلة.»

   آیت الله خویى مى‏فرماید: زینب شریک و همراه برادرش حسین علیه السلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دین (شریعت) جدش، سید المرسلین صلى الله علیه و آله بود .در فصاحت چنان بود که گویا از زبان پدرش سخن مى‏گوید.در ثبات و پایدارى چون پدرش بود .نزد ظالمان و جائران خضوع نمى کرد و از کسى جز خداى سبحان نمى‏ترسید.حق مى‏گفت و راستگو بود.علامه مامقانى او را از نساء حدیث بر شمرده و مى‏نویسد: زینب! کیست زینب؟ تو چه دانى که کیست زینب؟ او بانوى بنى هاشم است که در صفات ستوده برترین است و کسى جز مادرش بر او افتخار و تفخر ندارد.

   در حیات پیامبر صلى الله علیه و آله به دنیا آمد.کنیه اش، ام کلثوم، ام عبد الله و ام الحسن است، براى او کنیه‏هاى مخصوصى مانند: ام المصائب، ام الرزایا، ام النوائب و.. .ذکر کرده‏اند.پدر گرامى اش او را به ازدواج برادرزاده خویش عبد الله بن جعفر در آورد که على، عون، اکبر، عباس، محمد و ام کلثوم ثمره این پیوند مبارک اند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( پنج شنبه 87/4/27 :: ساعت 8:27 عصر )

»» تو کیستی مولا؟

مگر پرده از اسرار بر می دارد خدواند؟! مگر حادثه ای شگفت در راه است؟! کعبه را چه می شود! چرا خانه دوست، دلواپس لحظه هاست؟! این حجم آکنده از سنگ، قرار است از کدامین نور پذیرایی کند؟!گویی خداوند چشم ها را از شعشعه پرتو ذات خویش برحذر می دارد! آیا خاک را پذیرایی از این نور میسر خواهد بود؟! گویی کعبه سرپوشی است برای چلچراغ آفرینش! تبارک الله از این روز بشکوه! مگر خدای قصد تماشای جلوات خویش، در آینه کعبه دارد؟!باید از وهم و گمان گذشت؛ این که می شکافد هستی دیوار را! این که می گیرد عنان از طاقت هستی چنین! این که می آید فرود از اوج عرش، آینه سان!

پرتو ذات الهی، روح قرآن؛ وارث عدل و عدالت؛ شور محراب عبادت، شاه مردان، علی(ع) است ! علی(ع)! علی(ع)!مولا جان! امیر مؤمنان! چیست راز وجودت؟! وجودی که حیرتیان کویت را شمار از ستاره بیرون و دل سپردگان گیسوی معرفتت را پایانی نیست!

کیستی تو؟! تویی که شکوه نامت آسمان و زمین را به تواضع واداشته و کلام خداوند در پی شمار مناقب تو هشتاد بار عظمت و شکوه تو را ستایش کرده است! (1)

کیستی تو، ای گوهر شگفت هستی که فضایل تو را سید بطحا، محمد مصطفی(ص) عاشقانه می شمارد:

فرمود: به هر کس مولا من هستم، علی(ع) مولای اوست!

فرمود: علی(ع) برای من، به مثل هارون برای موساست!

فرمود: او برای من است و من برای او!

فرمود: علی برای من همانند خود من است؛ فرمان برداری از او، فرمان برداری از من، نافرمانی از او، نافرمانی از من است !

فرمود: جنگ با علی، جنگ با خداست و صلح با علی، صلح با خدا!

فرمود: دوست علی، دوست خدا و دشمن علی، دشمن خداست!

فرمود: علی حجت خداست و جانشین او در میان بندگان!

فرمود: دوست داشتن علی، ایمان و کینه او را به دل داشتن، از کفر است!

فرمود: حزب علی، حزب خداست، حزب دشمنان علی، حزب شیطان!

فرمود: علی با حق است و حق با او و این دو از هم جدایی ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر ملاقاتشان کنم!

فرمود: علی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است!

فرمود: هر که از علی جدا شود، در حقیقت از من بریده است و هر که از من جدا گردد، از خدایش بریده است!

فرمود: تنها رستگاران روز قیامت، پیروان علی اند!

و این که فرمود: من و علی از یک نور آفریده شده ایم .(2)

- تو کیستی ای شگفتی عالم خاک؟! کیستی ای آسمانی ترین که خود را «بو تراب» نامیده ای؟! که هستی؟! که بودی؟! ای راز ناگشودنی!- تو کسیتی؟! تویی که خداوند به حریم خانه اش راهت داد و محرم اسرار و آینه انوار خویش گرداند!چه کسی می تواند وصف تو گوید! که می تواند وسعت اقیانوس را بسنجد!تو را فقط می توان در کلام خدا، در حدیث رسول(ص)، در بیان امامت و در سویدای دل مؤمنان امت، یافت! شگفتا از تو گفتن و از تو سرودن، هیچ منقبتی به زیبایی کلام خودت نیست! آن گاه که درباره خود می فرمایی :

آن گاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم و آن هنگام که همه خود را پنهان کردند، من آشکارا به میدان آمدم. آن زمان که همه لب فرو بستند؛ من سخن گفتم و آن وقت که همه باز ایستادند؛ من با راهنمایی نور خداوند به راه افتادم! در مقام حرف و شعار، صدایم از همه آهسته تر بود، ولی در عمل برتر و پیشتاز بودم!

زمام امور را به دست گرفتم و جلوتر از همه پرواز کردم و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم! همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمی آورد و طوفان ها آن را از جای بر نمی کند؛ کسی نمی توانست عیبی در من بیابد و و سخن چینی جای عیب جویی در من نمی یافت . خوارترین افراد نزد من عزیز است، تا حق او را بازگردانم و نیرومند در نظرم، پست و ناتوان است، تا حق را از او باز ستانم! ... (3)

پی نوشت ها :

1.       شیخ صدوق، خصال، ص2، ح1195.

2.       شیخ صدوق، خصال، ص 2، ح1100 .

3.       نهج البلاغه دشتی، خطبه37، ص91 .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( سه شنبه 87/4/25 :: ساعت 11:4 عصر )

»» بدون شرح اما یک دنیا حرف

تا حالا شده یه گوشه بشینی سرتو بذاری روی زانو هات چشماتو ببندی و خوب گوش کنی که دلت چی میگه؟دلی که اگه خوب گوش کنی می تونی از توی کوچه پس کوچه هاش بوی عطر گل نرگس رو استشمام کنی.اصلا بلند شو برو رو به جمکران بنشین چشماتو ببند کبوتر دل سبزتو پرواز بده تا جمکران یه چرخ بزن بعد برو بنشین رو کوه نیایش . یه نفس عمیق بکش تا بتونی با تک تک سلولهات اون نسیم قدسی رو لمس کنی. منم برای خودم یه جایی دارم که هر وقت دلم میگیره میرم اونجا و می شینم یه گوشه و زل میزنم به یه گنبد فیروزه ای گنبدی که روبروی مشرق عشق قرار داره. گنبدی که تا نگاهش میکنم همه دلتنگی هام یادم میره .امروز جاتون خالی رفتم جمکران برام شده یه عادت شیرین اگه نرم انگار یه گم کرده دارم.  بعضی از دوستان عزیزم که از طریق دنیای مجازی وبلاگ نویسی به تازگی کنج خونه قلبم جا پیدا کردند از من التماس دعا داشتند.با خودم گفتم امروز دست خالی بر نگردم برا همین چند تا عکس غیر حرفه ای از فضای ملکوتی مسجد مقدس جمکران انداختم تا اونایی که  فرصت نمی کنند یا امکان حضور تو این مکان براشون مهیا نیست از این طریق دلشونو گره بزنن به زلف یار........

راستی تا یادم نرفته بگم اون کوهی که تو عکس می بینین اسمش کوه نیایش هست کوهی که به شکل صورت یه انسان خلق شده.یه جایی تو دل این کوه خلوتگاه منه با اونی که همه به خاطرش میان اینجا....

 

 

 

 

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( دوشنبه 87/4/24 :: ساعت 11:13 عصر )

»» چاه عریضه

امروز حال موندن توی سالن ورزشی رو نداشتم . برای همین هم سالن رو سپردم به خدمتگزار سالن و راهی شدم. گفت کجا میری ؟ گفتم دوباره پرسیدی؟ جای همیشگی تو که خوب میدونی . التماس دعایی گفت و راهی شدم .  دوربین رو با خودم بردم تا دست خالی بر نگردم . رسیدم. اینجا جمکرانه .اینجا جاییه که یه دنیا دل دنبالشه. جائی که هر چی ازش بگم کم گفتم.دست قضا و قدر منو آورد کنار چاه عریضه . چاهی که اعتقاد بر اینه که هر کی حرفای دلشو بنویسه و بندازه تو چاه آب زلالی که هنوز منشاء و مقصد اون معلوم نیست اونو میرسونه دست آقا. دیشب بارون زیادی باریده بود هوا کمی سرد بود اما هیچ کی اینجا سرما رو حس نمی کنه. چاه با نرده مخصوصی محافظت می شد. نخهای سبز دخیل بسته شده به پنجره چاه آدمو یاد ینجره فولاد می انداخت . نخهای سبزی که انگار هر کودوم با گره ای خودشون گره زندگی ما رو از تعلقات دنیوی باز کرده بودند من که یاد مقام آقا ابالفضل العباس(ع) و نخ سبز افتادم نخ سبزی که گره اونو دستانی زده بودند که همیشه دست به دامان  قمر بنی هاشم اند.جمعیتی که گرد چاه حلقه زده بودند هر کودوم با یه تیکه کاغذ باآقاشون حال می کردند چند تا عکس گرفتم.یه جوون تو فکر بود که چی بنویسه. باور کنین اگه روی صورتش زوم میکردم می شد قطرات اشکهاشو که با زلال بارون روی صفحه کاغذ می لغزیدند دید.اگه امتداد نگاهشو دنبال میکردی می تونستی برسی به یه نخ سبز نخی که همه وجودشو با اون گره زده بود.کمی اون طرف تر یه نوجوون با دوستاش نشسته بود دوستاش می نوشتند و اون زل زده بود به چاه عریضه. خدایا تو چه فکری بود نزدیکش اومدم گفتم تو چه فکری؟ گفت  : ((موندم چی بنویسم از امتحان انشاء هم سخت تره این امتحانیه که کسی اونو می خونه که به همه نمره بیست میده به همه  )).بعد بلند شد یه عکس از جیبش در آورد و با یه سوزن ته گرد زد به کنار کاغذ و روی اون یه چیز نوشت کنجکاو شدم گفتم میشه بدونم چی نوشتی؟ نگاه معنی داری کرد و گفت ))  :    نوشتم آقا این عکس بابامه من فرزند شهیدم  منو دعا کن همین.)) قلبم آتیش گرفت داغ شدم با خودم گفتم یه دنیا حکمت و عرفان تو این 10 کلمه قرار داره.کنار دیوار پدری با فرزند نوجوونش اومده بود پدر می نوشت و پسر نگاهش به چاه عریضه بود شاید با خودش می گفت خدایا یعنی ممکنه آقا حرفای دل بابای منو بخونه؟ ممکنه؟ ..... به طرف چاه اومدم پیر مردی با موها و محاسن سفید سر بر چاه گذاشته بود و می نالید شاید با خودش می گفت : (( آقا قربونت برم کودکامون نوجوون شدن...نوجوونامون مرد شدن.... مردامون پیر شدن..... پیرامون زیر خاک رفتن.... نمی خواهی بیایی؟ ))  به سمت حرم رفتم بی اختیار نیم نگاهی به گنبد فیروزه ای رنگ انداختم قطرات بارون اونو نوازش میدادن حیفم اومد عکس نگیرم . برگشتم  آخر سر هم به یادگار از کوه نیایش یه عکس گرفتم کوهی که قول نشون دادن عکس اونو به چند تا از دوستانم داده بودم این کوه دقیقاً شبیه نیم رخ صورت انسانی هست که رو به آسمون قرار گرفته..................جای همتون خالی اینم بگم من هر موقع میام اینجا به نیست همه اونایی که دلشون پر میزنه که گنبد فیروزه ای رنگ جمکرون چشماشونو نوازش کنه دو رکعت نماز امام زمان (عج) می خونم. فعلاً یا حق

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » عامری نسب ( جمعه 87/4/21 :: ساعت 11:21 عصر )

<   <<   66   67   68   69   70   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

جرعه نوش زمزم ولا.....
علی بی فاطمه .........
تشنه لبان رمضان..........
یلدایی غریب
برای شهدای مظلوم مدافع حرم .......
برای تو که گلویت بوسه گاه پیامبر بود............
قیامت بود عاشورا.............
نعمت فهم حسین (ع) ..................
بدون شرح.... اما یک دنیا حرف..............
زمزمه ی دوست دوست ...........
تو واجب ترک شده ای .....
لغات و کنایات گویش قمی
وقف ، چرا و چگونه ؟ .........
برای شهید محمد حسین سراجی
ارباب آب ..........
[همه عناوین(421)][عناوین آرشیوشده]