به بهانه پیچیدن مجدد بوی شقایق های بی نشان در خاک میهن
.
.
.
....ما که رفتیم ، مادر پیری دارم و 1 زن و سه بچه قد و نیم قد .
از دار دنیا چیزی ندارم جز یک پیام :
قیامت یقه تان را می گیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید....
(( قسمتی از وصیت نامه شهید مجید محمدی ))
هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند ،
اگر چه داستان داستانی نیست اگر دل کربلایی نباشد .
چه بگوییم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است ؟
چه بگوییم در جواب اینکه داستان کربلا کهنه نمی شود .
راه کربلا باز است فقط دل باید کربلایی باشد ...
در حالی که در گوشهای از دنیا،
رئیسجمهوری در حال بوسیدن دختران خود
و بلند کردن آنها از رختخواب برای آغاز یک روز جدید است،
در گوشه دیگری از دنیا،دختری خردسال غریبانه
در حال آماده شدن برای رفتن به رختخواب است
در حالی که مدتی است دیگر بدون بوسه پدر
به رختخواب می رود.مادر، شاید امشب برای دختر، قصه مرد سیاهی
در گوشه غربی زمین را تعریف کند که تاب تحمل دیدن امثال بابای دختر را در
گوشه شرقی زمین ندارد و به همین خاطر،
"آدم بدها"ی قصه با حمایت مرد سیاه، بابای دختر را کشتهاند.
نمیدانم آیا وقتی گوشه غربی به شب برسد، رئیسجمهور جرات خواهد کرد
برای دخترها قصه شاهزاده با اسب سفید را کامل و بدون تحریف تعریف کند؟!
آخر چند وقتی است که شاهزاده، به ضرب گلوله دوستان مرد سیاه، کشته شده است.
آهنگی قدیمی را به آرمیتا رضایی نژاد و علی احمدی روشن فرزندان خردسال شهیدان هستهای تقدیم می کنم
که خاطرههای زیادی را برای کودکان دهه 60 ایران دارد.
آقای اوباما! امشب اگر نتوانستید قصه شاهزاده را بی کم و کاست برای دخترانتان "مالیا" و "ساشا" تعریف کنید،
به جای آن، این لالایی ایرانی را برایشان پخش کنید شاید توانستند گوشهای از رنجی را که کودکان ایران
از دست دولتمردان کشور شما از کودتای 1950 تاکنون کشیدهاند، بفهمند. شاید اینطوری،
با تمام شدن شب و رسیدن صبح، نسل بعدی آمریکا نگاه معقولانهتری به ایرانی که
فقط میخواهد پیشرفته و دیندار باشد، داشته باشند:
امروز خودم را جاگذاشتم و بجای دیگران آمدم
دیگرانی که اصلاً نمی شناختمشان
دیگرانی که اصلاً اسمشان را هم نمی دانم
دیگرانی که آنقدر مغناطیس دلهاشان قوی است که می رباید دلت را
تا بجاشان دلی باشی که قرار است بال و پر بگشاید
در کنار آرام خانه دلها
آرام خانه ای که قلبها برای آرمیدن در سایه سارش تند تر می طپند
به نیابت همه دیگران دور اما نزدیک تر از من راهی شدم
سرزمینی که تجلی خانه پیامبران است
سرزمینی که باید خاکش را بوسید و بوئید
و از تک تک نرگسهایی که می رویند در راهگذار زائران
پرسید نشانی از یوسف گمگشته زهرا*س* را
امروز جای خودم خیلی خالی بود
خیلی.....
مدتی بود بی معرفت شده بودم
همان معرفتی که آن پیرمرد سالخورده جنوبی داشت و من نداشتم
گفتم : "از کجا آمده ای ؟"
گفت : " از روستای بندر گواتر آخر ایرانه گوشه کشور تا اینجا تقریباً 2000 کیلومتره"
گفت: " آمده ام اینجا آقا را زیارت کنم......... "
نگاهی به چهره سوخته و آفتاب خورده ، دستان به سان زمینهای خشک ترک ترک شده ، و دل پاک و زلالش که
وقتی می گفت آمده ام اینجا آقا را زیارت کنم با اشک هاش دفتر قلبم را نمور کرد و نیم نگاهی به دل زنگار گرفته خودم.....
گفت : " اهل همین جایی؟ " به علامت تصدیق سر تکان دادم. دلش دوباره فوران کرد و آتش فشان قلبش از زلال چشمانش
جاری شدند. گفت " خوش به سعادتت لابد هر هفته می آیی برای زیارت ؟"
دنیا انگار بر سرم ویران شد. دیگر نمی شنیدم چه می گفت.
نگاهی به گنبد فیروزه ای انداختم و سر به زیر.......
آقای جمعه های غریبی ظهور کن
دهلیز های شب زده را غرق نور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
آقا چقدر فاصله، اندوه ، انتظار
فکری به حال این سفر راه دور کن
آقا چقدر ناله زنیم و دعا کنیم
یا باز گرد یا دل ما را صبور کن
آقا اگر که آمدی و عاشقت نبود
یک فاتحه نوازش اهل قبور کن
باز هم 22 بهمن باز هم همدلی باز هم حضوری به رنگ پرچم کشور عشق
در آن هوای سرد دانه های شفاف عرق سرو صورتش را نورانی تر می نمایاند
سخت نفس کشیدنش را می توانستی از پشت ماسکی که زده بود حس کنی
کپسول کوچک آبی رنگ اکسیژن ، یار همیشگی اش از پشت ویلچر خودنمایی می کرد.
تراکتی را با نخ از گردن آویزان کرده بود که خوانندگان را به تفکر وامیداشت
چشمان بی رمق اش چشمان رهگذرانی را می طلبید که دل نوشته اش را با
چشم دل بخوانند......
(( آی مردم بدانید عاشورا هنوز ادامه دارد.
عاشورا هر روز در کربلای دلمان اتفاق می افتد
بکوشیم حسین دل بدست یزید نفس لب تشنه شهید نشود
ثانیه ثانیه نفس های بریده بریده ام فدای آقایم سید علی ))
و زیر آن نوشته بود : یک جانباز شیمیایی
وقتی خواندم دلم چشمانم را لودادند و قطرات اشک را از دلم تا چشمانم و از آنجا تا زمین ناگزیر کردند.